(مقتول سال ۳۵۱ ه.)
امیر ابومنصور محمدبن عبدالرزاق طوسی یکی از امیران فرهیخته و باتبار ولایت طوس و حتی همة ایران در سدة چهارم هجری قمری بود. وی که از اعقاب خاندان نژادة کنارنگیان یا حکام طوس در دورة قبل از اسلام بود، در نیمة اول سدة چهارم هجری زمانی که دودمان با فرّ و فرهنگ سامانی بر ایران شرقی (شامل خراسان و ماوراءالنهر) حکومت میکردند، در شهرِ طابران طوس (شهر طوس کنونی) میزیست. پس از آنکه دورة سی سالة حکومت امیرنصر سامانی (۳۰۱ تا ۳۲۹) با کودتای ارتجاعی غلامان ترک دربار سامانی و روحانیون سنّت گرای بخارا به سرآمد و غلام ـ سردارانِ تُرک و روحانیون همفکر ایشان زمامدار اُمور سیاسی ایران شدند، امیر ابوعلی چغانی (سپاهسالار امیرنصر) در حدود سال ۳۳۴ دست به شورش و اعتراض علیه آنان زد، ابومنصور هم بدو پیوست و حاکم ولایت طوس شد و از حدودسال ۳۳۶ تا ۳۳۹ همدوش با امیربوعلی چغانی علیه عمّال ناشایست سامانی جنگید، چرا که وی تنها یک امیر مطیع سامانیان و عاملِ قدارهبند ایشان نبود. بدین سبب طی همان مبارزات «همسر و مادر وی به اسارت درآمدند و به بخارا منتقل شدند» برادرانش (احمد و رافع) هم به کوهها گریختند.[۲۸] خود او نیز به حسن رکنالدولة دیلمی در ری پیوست، [۲۹] تا این که دیگر بار در سال ۳۳۹ به طوس بازگشت و از امیر سامانی پوزش طلبید و امارت آن دیار را یافت. [۳۰] پس از آن، با توجّه به عدم توفیق نظامی، به فکر چارة فرهنگی افتاد و وزیر خویش را مأمور تدوین اخبار ایران باستان و برانگیختنِ عرق و حمیّتِ ملی ایرانیان کرد و او به سال ۳۴۶ شاهنامة منثور ابومنصوری را به پایان برد، و به قول فردوسی «چنان نامْوَر نامه افکند بُن»[۳۱].
شاهنامة ابومنصوری حسبالاَمر امیر ابومنصور محمدبن عبدالرزاق، اما با سرپرستی پیشکار و وزیر او ابومنصور معمّری (همین فصل، شمارة ۴) طی شش سال ۳۳۹ تا ۳۴۶ (۱۰ تا ۱۶ سالگی ابوالقاسم فردوسی) در شهر طابران طوس تدوین شد. این شاهنامه که بعداً در دستور کار دقیقی (همین فصل، شمارة ۵) برای نظم دادن قرار گرفت، بعد هم فردوسی کار وی را به اتمام رساند، متأسفانه از میان رفته و تنها مقدمة آن به قلم ابومنصور معمری باقی مانده، که قدیمیترین نثر فارسی دری است. در بخشی از این مقدمه چنین آمده است : «چون امیر ابومنصورِ عبدالرزاق مردی بود با فرّ و خوشکام و با هنر و بزرگمنش اندر کامروایی، و با دستگاهی تمام از پادشاهی، و ساز مهتران و اندیشهای بلند داشت و نژادی بزرگ داشت به گوهر، و از تخم اسپهبدان ایران بود، و چون کار کلیله و دمنه و نهاد و نشان شاه خراسان بشنید، خوش آمدش. از روزگار آرزو کرد تا او را نیز یادگاری بُوَد اندر این جهان.
پس دستور خویش ابومنصور المعمری را بفرمود تا خداوندان کتب را از دهقانان و فرزانگان و جهاندیدگان از شهرها بیاورد. چاکر او ابومنصور المعمری به فرمان او نامه کرد و کس فرستاد به شهرهای خراسان، و هشیاران از آنجا بیاورد از هر جانب. چون ماخ پیر خراسانی از هری، و چون یزدان داد پسر شاهپور از سیستان، و چون ماهوی خورشید پسر بهرام از نیشابور، و چون شادان پسر برزین از طوس. و هر چهارشان گرد کرد و بنشاند به فراز آوردن این نامههای شاهان و کارنامههاشان، و زندگانی هر یکی و روزگار داد و بیداد و آشوب و جنگ و آیین، از کیِ نخستین که اندر جهان او بود که آیین مردمی آورد و مردمان از جانوران پدید آورد تا یزدگرد شهریار که آخر ملوک عجم بود، اندر در ماه محرم و سال بر سیصد و چهل و شش از هجرت محمد(ص) و این را شاهنامه نام نهادند. تا خداوندان دانش اندرین نگاه کنند فرهنگ شاهان و مهتران و فرزانگان و کار و ساز پادشاهی و نهاد و رفتار ایشان و آیین های نیکو و داد و داوری و رای و راندن کار و سپاه آراستن و رزم کردن و شهر گشادن و کین خواستن و شبیخون کردن و آزرم داشتن و خواستاری کردن، این همه را بدین نامه اندر بیابند. پس این نامة شاهان گرد آوردند و گزارش کردند. و اندر این چیزهاست که به گفتار مرخواننده را بزرگ آید، و هرکسی دارند تا از او فایده گیرند و چیزها اندرین نامه بیابند که سهمگین نماید و این نیکوست و چون مغز او بدانی، تو را درست آید و دلپذیر گردد. چون دستبرد آرش، و چون همان سنگ کجا افریدون بپای بازداشت، و چون آن ماران که از دوش ضحّاک برآمدند.
این همه درست آید به نزدیک دانایان و بخردان به معنی، و آن که دشمن دانش بود این را زشت گرداند. و اندر جهان شگفتی فراوان است، چنان چون پیغمبر ما(ص) فرمود: «حَدِثوُا عَن بَنیِ اِسرَائِیلَ وَ لاَ حَرَجَ». گفت: هر چه از بنی اسرائیل گویند همه بشنوید که بوده است و دروغ نیست. پس دانایان که نامه خواهند ساختن، ایدون سزد که هفت چیز به جای آورند مرنامه را: یکی بنیادِ نامه، یکی فرِّنامه، سدیگر هنرِنامه، چهارم نام خداوندِ نامه، پنجم مایه و اندازة سخن پیوستن، ششم نشان دادن از دانش آن کس که نامه از بهر اوست، هفتم درهای هر سخنی نگاه داشتن. و خواندن این نامه دانستن کارهای شاهان است، و بخشش کردن گروهی از ورزیدن کار این جهان و سود این نامه هر کسی را هست، و رامش جهان است و اندهگسار اندهگنان است و چارة درماندگان است. و این نامه و کار شاهان از بهر دو چیز خوانند: یکی از بهر کارکرد و رفتار و آیین شاهان، تا بدانند و در کدخدایی با هرکس بتوانند ساختن. و دیگر که اندرو داستان هاست که هم به گوش و هم به کوشش خوش آید، که اندرو چیزهای نیکو و با دانش هست، هم چون: پاداش نیکی و پادافراه بدی و تندی و نرمی و درشتی و آهستگی و شوخی و پرهیز و اندر شدن و بیرون شدن و پند و اندرز و خشم و خشنودی و شگفتی کار جهان. و مردم اندرین نامه این همه که یاد کردیم بدانند و بیابند».[۳۲]
نسب و تبار ابومنصور عبدالرزاق هم در مقدمة مزبور به این شرح آمده است:
«محمد بن عبدالرزّاق بن فرّخ بن ماسه بن مازیاربن کشمهان بن کنارنگبن خسرو بن بهرامبن آذرگشسب بن گودرز بن دادآفرید بن فرّخزاد بن بهرام، که به گاه پرویز اسپهبد بود، پسر فرّخ بوذرجمهر که دستور نوشیروان بود، پسر آذرکلباد، که به گاه پیروز اسپهسالار بود، پسر برزین که به گاه ارشیر بابکان سالار بود، پسر بیژن پسر گیو پسر گودرز پسر کشواد. و او را کشواد از آن خواندندی که از سالاران ایران هیچکس آن آیین نیاورد که او آورد، و پهلوانی کشورها و مرزبانی و بخشش هفت کشور او کرده بود، و کژ مردم بود و این از سه گونه گویند (؟) … ، و گودرز به گاه کیخسرو سالار بود، پیران را او کشت که اسپهبد افراسیاب بود، پسر حس پسر سوانی (؟) پسر آرس[۳۳] پسر بندوی نبیرة منوچهر نبیرة ایرج. و ایرج پسر افریدون و افریدون پسر آبتین و آبتین از فرزندان جمشید. و پیران پسر ویسه بود و ویسه پسر زادشم بود، پسر کهین بود، و زادشم پسر تور و تور پسر افریدون پسر آبتین و آبتین از فرزندان جمشید».[۳۴]
ابومنصور همزمان با تدوین شاهنامة ابومنصوری در طوس، محترمانه میزیست و حاکم آن دیار بود، تا این که در سال ۳۴۹ امارت مادونالنهر و خراسان و سپاه سالاری سامانیان را یافت و به جای ابوالحسن سیمجور، که به علّت ظلم و ستم بسیار معزول گشته بود، بدان سمت منصوب گشت و «آن ولایت نیکو ضبط کرد و به مظالم نشست و حکم میان خصمان خود کرد و انصاف رعایا از یکدیگر بستد» و «مردی پاکیزه و رسم دان و نیکو عشرت بود، و اندرو فعلهای نیکوی فراوان»[۳۵]. اما در آخر همان سال آلپتگینِ حاجب، جانشین ابومنصور گردید و در تاریخ بیستم ذی الحجه وارد نیشابور شد، ابومنصور هم به طوس رفت.
سپاه سالاری آلپتگین دیری نپائید، چون در ماه شوّال سال ۳۵۰ امیر سامانی عبدالملک بن نوح، که از سال ۳۴۳ امارت یافته بود، از اسب بیفتاد و درگذشت،[۳۶] و با تشویشی که به علّت مرگ او در دولت سامانی راه یافت آلپتگین یاغی شد و عزم بخارا و بعد هم خروج از قلمرو سامانیان کرد، و دیگر بار سپاه سالاری و امارت خراسان به ابومنصور داده شد تا به سرکوبی آلپتگین بپردازد. ابومنصور آلپتگین را تا لب جیحون تعقیب کرد ولی در راهِ مراجعت به طوس خود علم طغیان برافراشت، زیرا که مطمئن بود آن سمت را «بدو نگذارند و [پس از فروکش کردن فتنة آلپتگین] وی را صرف کنند»[۳۷]. ابتدا «لشکر خویش را دست کشاده کرد»[۳۸] تا شهرهای مرو و باورد و نسا را غارت کنند. بعد هم به حسن رکنالدوله نامه نوشت و از وی یاری «و مطابقت خواست». بدین سان ابومنصور آخرین واکنش و اعتراض خویش را بر ضدِّ امرای سامانی که ملعبة دست غلامانِ ترکِ خویش شده بودند بروز داد. متقابلاً سامانیان همان ابوالحسن سیمجور را به سپاهسالاری و امارتِ خراسان گماشتند و راهی مادونالنهرش کردند تا فتنة ابومنصور را فرو نشاند. وی در ماه ذیالحجة سال ۳۵۰ وارد نیشابور شد، امیر وشمگیر زیاری هم بدو پیوست. در عوض، آلبویه به یاری ابومنصور شتافتند و فریقین در سال ۳۵۱ جنگی سرنوشت ساز را پذیره شدند. اما خصمانِ ابومنصور پیش از آغاز نبرد حیلهای اندیشیدند و با فریفتن طبیب ابومنصور (یوحنّای ترسا) وی را مسموم ساختند، چنان که در بحبوحة کارزار «چشم امیر طوس از نور بیفتاد و مضطر گشت» و از اسب فرود آمد و پذیرة مرگ شد. خیلِ خصم هم در رسید و غلامی سقلابی فرود آمد و سر امیر ابومنصور را برگرفت».[۳۹] بدین گونه زعامت نیم قرنة عبدالرزاقیان بر طوس و خراسان خاتمه یافت و عرصه برای حکومت بلامنازع سیمجوریان بر آن دیار خالی شد، تا این که دیگر بار درسال ۳۷۱ نوبت به عبدالرزاقیان رسید.
گرچه خداینامهها و شاهنامههای دیگری اعمّ از منثور و منظوم پیش از شاهنامة فردوسی فراهم آمده بود، اما شاهنامة ابومنصورِ عبدالرزاق برجستهترین و نامآورترین آنان بود، [۴۰] لذا همان شاهنامه اساس کار دقیقی و بعد هم فردوسی قرار گرفت؛ که فردوسی چگونگی فراهم آمدن آن را در دیباچة شاهنامه اینگونه نقل کرده است:
یکی نامه بود از گه باستان
پراگنده در دست هر موبدی
یکی پهلوان بود دهقان نژاد
پژوهندة روزگار نخست
ز هرکشوری موبَدی سالخَورد
بپرسیدشان از کیان جهان
«که گیتی به آغاز چون داشتند
چگونه سرآمد به نیک اختری
بگفتند پیشش یکایک مهان
چوبشنید از ایشان سپهبد سخُن
چنان یادگاری شد اندر جهان
|
|
فراوان بدو اندرون داستان
ازو بهرهای نزد هر بخردی
دلیر و بزرگ و خردمند و راد
گذشتة سخنها همه باز جست
بیاورد کاین نامه را یاد کرد
وزان ناماوران فرّخ مهان
که ایدون بهما خوار بگذاشتند،
برایشان همه روز گندآوری؟»
سخنهای شاهان وگشت جهان
یکی نامْوَر نامه افکند بُن
برو آفرین از کهان و مهان[۴۱]
|
با توجّه به آنچه گذشت، در حدود سال ۳۷۰ که فردوسی سرودن شاهنامه را آغاز کرده (همین فصل، شمارة۶) ابومنصور زنده نبوده تا بتواند به حمایت از شاعر بپردازد. اما او دو پسر به نامهای منصور و عبدالله داشته که اتفاقاً در سالهای ۳۷۱ تا ۳۷۷ از بزرگان طوس و خراسان بودهاند (فصل پنجم، ذیل نامهای منصوربن محمدبن عبدالرزاق و عبدالله …) و یکی از آن دو (ظاهراً منصور که برادر بزرگتر بوده) اولین حامی شاعر بوده است. لذا شرححالی که از آن «مهترِ حامیان فردوسی» در دیباچة شاهنامه ذیل عنوان «ابومنصور…» نقل شده و میشود غلط، و صحیح «منصوربن محمدبن عبدالرزاق» است[۴۲].
[۲۸]- کامل ابن اثیر، ج ۱۴، ص ۱۸۸؛ نیز بنگرید به ص ۱۷۶ همان کتاب؛ و حواشی تاریخ بخارا، ص ۳۳۶٫
[۲۹]- کامل، جلد ۱۴، صفحات ۱۸۹ و ۱۹۷ و ۱۹۸، نیز رجوع شود به مجلة کاوه، سال دوم، دورة جدید، شمارة ۳؛ یا فردوسی و شاهنامة او، صفحات ۱۵۸ به بعد.
[۳۰]- کامل، جلد ۱۴ ص ۱۹۸ ؛ نیز تعلیقات تاریخ بخارا، ص۳۳۷٫
[۳۱]- شاهنامة ابو منصوری دقیقاً در ماه محرم سال ۳۴۶ به اتمام رسید، مقدمة شاهنامة ابو منصوری، بیست مقالة قزوینی، ج۲؛ نیز فردوسی و شعر او، ص۵۲٫
[۳۲]- مقدمة شاهنامة ابومنصوری، برگرفته از کتاب سرچشمههای فردوسی شناسی دکتر محمدامین ریاحی، ص ۱۷۳ و ۱۷۴٫
[۳۳]- دکتر ریاحی: صورت برخی از نام ها، با همة تحقیقِ دقیق علامه قزوینی، مجهول و مشکوک مانده است.
[۳۴]- مقدمة شاهنامة ابومنصوری، برگرفته از کتاب سرچشمههای فردوسی شناسی، ص ۱۷۸٫
[۳۶]- گردیزی، ص ۳۵۴؛ تاریخ بخارا، ص ۱۳۴؛ نیز کامل ابناثیر، ج ۱۴، ص۲۴۹٫
[۳۹]- گردیزی، ص ۳۵۷ ؛ و دکتر زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۲، ص ۲۰۹٫
[۴۰]- بعضی از شاهنامههای آن قرن که خبری از آنها به ما رسیده عبارتند از: شاهنامة نثر ابوالمؤید بلخی، شاهنامة ابوعلی محمدبن احمد بلخی، و منظومة کم حجم مسعود مَرْوَزی. برای اطلاع بیشتر دربارة خداینامهها و شاهنامههای مربوطه میتوان رجوعکرد به بیست مقالة قزوینی، مقالة «مقدمة قدیم شاهنامه»، هم به مجلة کاوه، شمارههای ۱۰ تا ۱۲ دورة قدیم و ۱تا ۳ دورة جدید، به قلم محصل [سیدحسن تقیزاده] نیز به فردوسی نامه و فردوسی و شعر او، ذیل عنوان «شاهنامه و خداینامههای پیش از شاهنامة فردوسی». دربارة اهمیت شاهنامه ابومنصوری هم توجّه شود به مآخذ پیشین و هم به مجمل التواریخ و القصص، صفحات۲ و ۳٫
[۴۱]- دیباچة شاهنامه، ذیل «گفتار اندر فراهم آوردن کتاب» نسخة مسکو. این ابیات در ضلع جنوبی بنای آرامگاه فردوسی هم حک شده است.
[۴۲]- برای مشروح احوال ابومنصور و خاندانش بنگرید به مهدی سیدی، گفتار «مهترِ حامیان فردوسی»، در کتاب سرایندة کاخ نظم بلند…، ص ۳۹ تا ۷۷٫