• شناخت پیشینه شهر و حوزه

    شناخت پیشینه شهر و حوزه تاریخی طوس

         در میان کوه های هزارمسجد و بینالود دشتی حاصل خیز و کهن قرار دارد که به استناد یافته ها و مطالعات باستان شناسی از دیر باز محل استقرار انسان بوده و در متون اسلامی به ولایت طوس شهرت داشته است. این منطقه در حدود شانزده هزار و پانصد کیلومتر مربع وسعت دارد. بنا به گزارش برخی مورخان، توس وسعتی به مراتب بیشتر داشته است و برخی حد غربی آن رابحر دیلم (دریای خزر) شهرهای جرجان, طبرستان و قومس دانسته اند.[1] توس حوضه آبریز و بستر رودخانه کشف رود بوده و از برکت آن رود، آبادی های فراوانی در پهنه دشت طوس ایجاد شده است؛ و احتمالاً به پشتوانه همان آبادی ها که خاستگاه رویدادها و وقایع مهمی بوده اند، کشف رود پدیده ای اسطوره ای و مطرح در تاریخ روایی ایران بوده و در شاهنامه فردوسی, بارها از آن، نام برده شده است.[2]

         در اواخر دوره ساسانی، ناحیه توس از توابع ابرشهر (نیشابور) بوده،[3] در سده های اولیه اسلامی هم جزیی از ولایت نیشابور محسوب می شده است. در آن دوران ولایت طوس شامل ۴ شهر عمده به نام های تابران, نوغان, رادکان و ترْوغبذ بوده است. اشارات یعقوبی در البلدان؛[4] ابن حوقل در صوره الارض؛[5] اصطخری در مسالک و ممالک[6] و نویسنده گمنام حدودالعالم[7] به این نکته اشاره می کند.

         ابن مهلهل در سده سوم هجری, توس را شامل دو شهر بزرگ و دو شهر کوچک دانسته و نوشته است که «مجموع آن چهار شهر را طوس می نامند».[8] این مطلب به روشنی نشان می دهد در آن دوران, طوس ناحیه ای شامل چند شهر بوده است. مقدسی به نقل از بلاذری, طوس را همراه با نیشابور, قهستان و هرات, بخش اول از بخش های چهارگانه خراسان آورده[9] و در جایی دیگر در توصیف آن نوشته است که «توس خزان های بزرگ و باستانی است که در شمار روستاهای نیشابور بوده است و در آن املاکی دارند که کشتزارها و دیم ها و میوه‌ستان ها و کان ها دارد, پیرانی هم از آن برخاسته اند.»[10] وی در دنباله از تابران, به عنوان بزرگترین شهرهای طوس نام برده و نوشته است:

         «تابران بزرگ ترین شهرهای طوس است, بارو دارد. من از دور آن را به یثرب همانند کرده ام. بازار گرم, پیران بزرگوار, بازرگانان و درآمدها بسیار دارد. جامع در بازار است و آن را عبدالرزاق نقاشی کرده است. کاریزها و چاه های کم گود و پْرآب دارد. نرخ ها ارزان, هیزم بسیار و میوه نیکو دارد».[11]

         شاید همان عظمت و رونق تابران, دیگر شهرهای طوس را تحت الشعاع قرار داده و از میانه سده پنجم هجری, خود نیز به «طوس» شهرت یافته است؛ چنان که وقتی «ابوعلی فارمدی» (۴۴۷- ۴۰۵ هـ. ق.) آهنگ دیدارِ «ابوالقاسم کرکانی» (در تابران) کرده, گوید: «روی به توس نهادم و چون به شهر رسیدم, جای او را بپرسیدم. گفتند او به محله کنبار نشیند, در مسجدی, با جماعتی از مْریدان خویش….»[12] باوجودی که سمعانی (۵۶۲- ۵۰۶ هـ. ق.) در کتاب الانساب, طوس را یکی از شهرهای خراسان, وعبارت از دو شهر به نامهای تابران و نوغان و دارای هزار دهکده دانسته است [13] و نظامی عروضی در سال ۵۱۰ هـ. ق. در شرح وفات و خاکسپاری پیکر فردوسی, از شهر تابران و دروازه های رودبار و رزانِ آن شهر نام برده[14] و در وصف حال آن حکیم, تابران را توس نامیده و نوشته است: «فردوسی از مـردم توس و از دیـهی بوده از دیه هـای ناحیه توس که آنرا “پاژ” نامند»[15] , در میانه سده ششم هجری, غالباً به تابران, «توس» می گفته اند؛ ازجمله در اسرارالتوحید که توسط محمدبن منور, در حدود ۵۷۴ هـ. ق. نوشته شده, بارها نام توس به میان آمده که همواره مراد همان تابران بوده است. به عنوان مثال در حکایتی آمده: «شیخ ابوسعید ابوالخیر هر وقت از مِهنــــــه به شهـــر توس می رفت, در آنجا در سرای سیدحمزه علوی در دروازه رودبار فرود می آمد».[16] یا در حکایت دیگری از پاژ نام برده و موقعیت توس را روشن تر بیان کرده است: «درآن وقت که شیخ ابوسعید از ریاضت فارغ شد و به میهنه باز آمد عزم نیشابور کرد و چون به دیه پاژ که بر دو فرسنگی شهر توس است رسید, از آنجا درویشی را پیش معشوق فرستاد که دستوری هست تا در ولایت تو آییم».[17]

         یاقــوت حموی درسده هفتم همچنان طوس را یکی از شهرهای خراسان دانسته که دو شهر به نام های تابران و نوغان داشته است.[18] پس از وی کسانی مانند نویسنده مراصدالاطلاع و آثارالبلاد نوشته او را تکرار کرده و باز برای آن دو محله به نام های تابران و نوغان برشمرده اند.[19]

         مورخ و سیاستمدار بزرگ دوره مغول جوینی که همراه ایلخانان مغول بارها تابران را از نزدیک دیده و با نام و نشانش آشنایی کامل داشته, در همه جا از آن به عنوان «توس» نام برده و اطلاعات جالبی ارایه کرده است؛ از جمله: « … و کروکوز دار اقامت خویش طوس گردانید و بدانجا تحویل کرد و عمارت آن آغاز نهاد. از طوس نامی بیش نبود و در تمامت شهر پنجاه خانه مسکون نبود… و از آنوقت باز عمارت شهر و ناحیت آغاز افتاد».[20]که مشخصاً منظور از توس شهر تابران است و اشاره به آبادی مجددِتابران بعد از حمله مغول دارد.

         از در اوایل سده هشتم هجری «طوس» را رسماً جایگزین تابران شده است. چنانکه «ابن بطوطه» در سال ۷۲۵ هـ. ق. به شهر طوس رسیده و آن را این گونه توصیف کرده است: «… و از شهر جام به شهر توس رفتم. توس یکی از بزرگ ترین و پرجمعیت ترین شهرهای خراسان است.»[21] نیز «مستوفی» در نزهه القلوب (۷۳۰ ه . ق.)، توس را در ۴ فرسنگی سناباد نشانی داده[22] که دقیقاً با تابران مطابق است.

         در متون معتبر  از این دوره به بعد نامی از تابران بـه میان نیامده و به جای آن همواره طوس آورده شده است. به عنوان مثال «حافظ ابرو» در تاریخ خود (۸۲۳هـ.ق) توس را دقیقاً به جای شهر تابران آورده و در شرح ولایت توس, هیچ گاه از کلمه تابران استفاده نکرده است (۸۲۳ هـ. ق.)[23] در متون نزدیک به دوره معاصر نیز همه جا عبارت  «شهر طوس» به جای تابران آمده و مطلع الشمس در بخش مفصلی که راجع به طوس نوشته، پس از شرح مناطق و شهرهای مختلف منطقه طوس، هرجا که از خرابی های تابران قدیم یاد کرده واژه «شهر طوس» را برای آن به کار برده است. در حال حاضر «طوس» یا «فردوسی» عنوانی است که برای شهر قدیم تابران به کار می رود و مشتمل بر سه روستا به نام های توس علیا ، توس سفلی و اسلامیه محصور در حصار کهن تابران و همجوار با آرامگاه فردوسی است.

         «طوس» یکی از واژه های بسیار کهن ایرانی است که در اساطیر و تاریخ ایران حضوری قابل توجه دارد. این نام هم بر پهلوانی ایرانی و هم بر منطقه ای در خراسان اطلاق می شود. در یکی از بخش های اوستا نام طوس به عنوان یلی جنگجو آمده است که در برابر پسرانِ دلیرِ ویسه می جنگد و از ایزد بانو «اردویسوراناهید» تقاضای یاری می کند. تا کنون در باره این نام وجه تسمیه دقیقی ابراز نشده، ولی «بارتلمه» برای واژه tusa ریشه taos را پیشنهاد داده است. این ریشه دارای دو معنی خالی و رها است.[25] «مایر هُوفر» ذیل واژه tusa او را قهرمانی دلاور و جنگاوری ایرانی می داند و در توضیح این کلمه ترکیب tusāspa را به معنی دارنده اسبِ رها شده می آورد.[26]به این ترتیب شاید بتوان ریشه taos را برای واژه tusa پذیرفت؛ که در واقع tusa از صورت ضعیف شده ریشه taos با تبدیل حرف s به s که در دوره باستان بسیار رایج بوده، آمده است. کلمه taosa که صورت افزوده واژه tūs است، در ترکیب اسم hu taosa نام همسر و خواهر ویشتاسپ نیز آمده است. بارتلمه taosa را اسم مذکر به معنی کسی که رانهای پهن و بزرگ دارد آورده که شاید، اشاره به توس، یل جنگاور مذکور در اوستا باشد. اما محل توس قدیم را احتمالاً می توان در غرب دشت  وسیع توس جستجو کرد. این منطقه وسیع مشتمل بر  سه تپه واقع در محدوده بین روستاهای «توپ درخت، «دوین» و «قره تپه» در شمال غربی مشهد و غرب تابران است. این سه تپه در فاصله بسیار نزدیک به هم در حدود ۵ تا ۶ هزار سال پیشینه دارد. قدمت و مخصوصاً وسعت تپه ها، به ویژه توپ درخت باعث این گمان میشود که توس قبل اسلام باید در منطقه ای وسیع و با عظمت بوده باشد. چنین محوطه عظیمی دردیگر نقاط دشت توس یافت نمی شود و علاوه بر آن، خاموشی حیات آن در اوایل دوره اسلامی، گمان مذکور را قویتر می کند.

         حیات این منطقه ظاهراً از قره تپه با قدمت حدود هزاره پنجم ق.م. آغاز می شود و سپس در تپه دوین با آثار معماری ادامه می یابد و در بزرگترین محوطه با پهنه حدود دو هکتار در اوایل اسلام خاتمه می یابد. به ویژه دوین در شأن یک قلعه بزرگ پیش از اسلام دیده می شود.این منطقه از جمله بهترین نقاط اقلیمی دشت توس است و در محل تلاقی دو شاخه کشف رود قرار دارد. منابع آب کافی مجاور آن زیستگاه کهن تا  دهه های اخیر بخشی از آب مشهد را تأمین می کرد و علفزارهای انبوه آن و زمین های زراعی وسیع امکان اقامت را در آن بخش از دشت فراهم می کرد. موقعیت دفاعی آن محل نیز در مقابل تهاجم اقوام وحشی شرق و شمال شرق دشت توس مناسب بود و در مجموع قابلیت های یک زیستگاه بزرگ و مهم در شأن و اندازه شهر قدیم توس را داشت.

         نام توس تا دوره ساسانی مشخصاً در متون و منابع نیامده و در کتیبه های دوره هخامنشی، شهرهای شمال شرق کشور با نام ایالت پرثوه, جزیی از قلمرو امپراتوری هخامنشی آمده است. در دوره اشکانی نیز نامی از این شهر در دست نیست؛ اما در دروه ساسانی جز چند مورد که حوادثی در این شهر اتفاق می افتاده، تاریخ توس را باید در لابه لای حوادث و تاریخ منطقه خراسان جستجو کرد. حضـور اقـوام بدوی ترک نژاد همچون هونها و سکاها که در آن سوی مرزهای شرقی ایران می زیستند و با حملات متوالی خود در نواحی شرقی آشفتگی را برای منطقه خراسان و دردسری را برای حکومت های مرکزی ایران به وجود می آوردند، از همان آغاز مشکل عمده شاهان ساسانی بود. این حملات و کشمکش های دراز به لحاظ سیاسی تأثیر زیادی بر تاریخ منطقه شرق ایران و به خصوص خراسان داشته است.

         در ابتدای دوره ساسانیان اردشیر پاپکان بنیانگذار آن سلسله، پس از تصرف نواحی غربی، متوجه مناطق شرقی شد. او در نواحی سیستان و گرگان لشکرکشی هایی کرد و توانست از بقایای شاهزادگان اشکانی خلع ید کرده، این مناطق را در قلمرو دولت ساسانی درآورد. شاپور اول نیز در ناحیه نیشابور فرمانروایی تورانی به نام پهلیزک را کشت و دستور ساخت شهر نیشابور را داد.[27]

         شاید بتوان این نظر را که نیشابور در تاخت و تازهای اقوام بدوی ترک نژاد, مرکزاداری امن تری نسبت به توس بوده است، تأیید کرد.[xxvii] در کتیبه کعبه رزتشت به نقل از شاپور، تمام سرزمین هایی که تا آن زمان به تصرف درآمده بود، ذکر شده و در مورد نواحی شرقی از سرزمین های مرو، هرات، سراسر ابرشهر، کرمان و سکستان نام می برد.[28]حضور این اقوام بدوی در مرزهای شرقی ایران گاه پناه و پشتیبان خوبی برای مدعیان تاج و تخت سلطنت بود. به گونه ای که در زمان بهرام دوم ساسانی, برادرش هرمزد سکانشاه به حمایت عده ای از مردم سکایی و کوشانی سر به طغیان برداشت که در نهایت با شکست رو به رو شد. در زمان هرمزد دوم وی برای تسلط بر مناطق شرقی ناچار شد که با شاهدختی کوشانی ازدواج کند و آنان را به حفظ صلح وادارد. شاپور دوم نیز پس از متوقف شدن جنگ هایش در غرب، با طوایف جنوبی و سکایی در شرق که باعث ناامنی و آشوب شده بودند جنگید و آنان را مطیع و متحد خویش ساخت.

         برخی منابع محل وقـوع مرگ یزدگرد اول ساسانی را شهـر توس در کنار چشمه سو می دانند.[29] در زمان بهرام پنجم آشوب هایی در نواحی شرقی توسط طوایف هپتالی صورت گرفت که سرکوب شد. حدوداً در همین دوران «موسی خورنی» ابرشهر را به عنوان یکی از استان های بیست و شش گانه ناحیه خراسان ذکر کرده که در سال ۴۳۰م. و به دنبال آن شهر توس در سال ۴۹۹م. به صورت اسقف نشینی نسُطوری درآمده بود.[30]در زمان یزدگرد دوم تاخت و تاز اقوام کیدار و خیون امنیت مناطق شرق را تهدید می کرد. یزدگرد نیروی خود را در نیشابور متمرکز ساخته و از آن جا حملات سختی علیه آن  قبایل انجام داد و توانست آنها را مجبور به شکست وعقب نشینی به صحراهای ماوراءالنهر کند.[31]در زمان پیروز، طوایف هپتالی به نواحی طخارستان و کوشان آمده و کیداریان را به حدود رخج و بلوچستان رانده بودند.

         در زمانی که قباد به قدرت رسید و پس از آن که به دین مزدکی گروید، با مخالفت جدی روحانیون و نجبای دربار روبرو شد و نتیجه آن خلع وی از قدرت و روی کار آمدن جاماسپ برادرش بود. قباد دوباره به شرق و دربار هیاطله رو آورد و در مسیر حرکت به شرق به ابرشهر وارد و با دختر یکی از بزرگان شهر ازدواج کرد.[32] قباد پس از دو سال به کمک هیاطله که مدت ها در میانشان زندگی کرده بود، توانست دوباره حکومت را به دست گیرد. در زمان خسرو انوشیروان قلمرو دولت هیاطله که کاملاً ضعیف و متزلزل شده بود میان ایران و خاقان ترک تقسیم شد و رود جیحون مرز ایران و سرزمین خاقان شد.

         در دوره حکومت هرمزد پسر انوشیروان مرزهای شرقی کشور باز هم توسط طوایف بدوی نواحی جیحون مورد تاخت و تاز قرار گرفت. در زمان حکومت خسرو پرویز، بسطام مرزبان خراسان بود. در سال ۶۱۶-۶۱۷ م. که کوشانیان در مرزهای شرقی مزاحمت هایی ایجاد کرده بودند، خسرو پرویز مرزبان سابق ورکان را با نیرویی به خراسان فرستاد. او توانست با سرعت بر نیروهای کوشانی حمله برد. کوشانیان عقب نشستند و او توانست در ایالت توس در استان ابرشهر اردو بزند.[xxxiii]

         حملات اقوام بدوی آن سوی جیحون به خراسان و آشفتگی های مرزهای شرقی تا پایان دوره ساسانی ادامه داشت؛ اما فتوحات مسلمانان در ناحیه غرب ایران توجه دولت ساسانی را ازمرزهای شرق کاست. اعراب پس از فتح نواحی غربی ایران به مرزهای شرقی ایران پیش آمدند و در سال ۳۱ هجری ابرشهر و توس و ابیورد و نسا و سرخس برخی به جنگ و برخی به صلح به دست مسلمانان افتاد.

         در دروه ساسانی و تا سال ها پس از وروداعراب به ایران, حکمرانان توس و نیشابور را اصطلاحاً کنارنگ می گفتند و خاندانی بدین نام در تاریخ این منطقه مشهورند. واژه کنار از اسم karana که کلمه ای اوستایی و به معنی مرز, کنار و انتهاست گرفته شده.[xxxiv] که در نتیجه تحول زبانی و رسیدن به دوره میانه قاعده قلب در آن اتفاق افتاده و به واژه kanār با همان معنی تبدیل شده است. در زبان پهلوی واژه kanār و kanārang به معنی کنار, مرز, کناره و سامان است.[xxxv] در فرهنگ لغت فرس اسدی کنارنگ را مرزبان صاحب طرف می داند.[xxxvi] در برخی فرهنگ ها کنارنگ را حاکم ولایت دانستـه اند.[xxxvii] برخی کنارنگ را لقب حکمـرانان ایالت مجاور شاهنشاهی کوشانی یا هیاطله می دانند.[xxxviii] به طوری که گشنپ داد، که خاندانش از اواخر دوره اشکانی بر طبرستان حکومت می کردند, عنوان کنارنگی مرز هیاطله را داشت. او همانی بود که زمانی که قباد به آئین مزدک گروید, پیشنهاد قتل وی را داد.[xxxix] برخی اصل این واژه را کناریگ به معنی منسوب به کنار دانسته و آن را معادل واژه سریانی قنارق می دانند. شاید این اصطلاح در واقع یک منصب نظامی و کشوری بوده که به خاندان های ممتاز و اشرافی آن زمان اختصاص داشته است و گاه به صورت موروثی به یک خاندان محدود می شد. البته این اصطلاح با توجه به معنی آن میتوانسته برای حکمرانان مناطق مختلف سرزمین ایران به کار رود. به طوری که در برخی منابع آمده است اگر سفیری از ممالک دیگر به دربار ساسانی می آمد، در مسیر راه کنارنگان ولایات از او استقبال و پذیرایی می کردند.[xl] اما در منابع بیشترین کاربرد این اصطلاح در منطقه شرق ایران و بخصوص شهرهای توس و نیشابور دیده می شود. برخی محققین معتقدند که مقام کنارنگی حداقل از زمان پیروز, پادشاه ساسانی تا سقوط این سلسله موروثی و شاید به دوران پیش از ساسانیان تعلق داشته که در لشگرکشی های اردشیر آزادانه خود را به انقیاد وی در آورده بودند.[xli] پس از حمله اعراب به ایران نیز در ازای پرداخت مبلغی گزاف با اعراب صلح کردند و هم چنان به حکومت های محلی خود ادامه دادند به طوری که الحاکم مؤلف تاریخ نیشابور صریحاً به این مسأله اشاره می کند. کاربرد واژه کنارنگ به شکل های مختلف در متون نخستین پس از اسلام همچون «کناری» حاکم ابرشهر[xlii]، «کنازتک» مرزبان توس[xliii]، کُنار شاه نیشابور[xliv] نشان دهنده آن است که منصب مرزبانی و سرحدداری با عنوان خاص کنارنگی اختصاصاً به ولایات توس و نشابور تعلق داشته که هم امور حکومتی این نواحی را بر عهده داشتند و هم در زمان جنگ ها مانند سرداران دیگر زیر فرمان سپاهبدان نقشی اساسی ایفا می کردند. و از آن جا که عموماً این منصب در یک خاندان به شکل موروثی در می آمد خاندان هایی در خراسان به نام کنارنگیان مشهور بودند. در مقدمه قدیم شاهنامه ابومنصوری, یکی انساب ابومنصور عبدالرزاق را کشمهان کنارنگ میداند و در بیان انساب وزیر وی ابومنصور المعمری یکی از اجداد او را گرانخوار بن کنارنگ می نویسد.[xlv] و در توصیف دلاوری های کنارنگ- جد ابومنصور المعمری- در جنگ های مربوط به دروه خسرو پرویز سخنانی بسیار می آورد که هم نشان دهنده آن است که کنارنگی یکی از مناصب مهم نظامی بوده است که در جنگ ها در کنار شاهان ساسانی حضور داشتند و دیگر آنکه این منصب تبدیل به نام خاندانی درخراسان شده است که تا قرون ۴ و ۵ هجری همچنان از خاندان های شاخص این منطقه محسوب می شده اند. شخص ابومنصور عبدالرزاق که از خاندان کنارنگیان و بزرگ این خاندان بود و کنارنگی توس را برعهده داشته, در زمان سامانیان دوبار عهده دار امارت خراسان بود.[xlvi] منطقه ای نیز به نام کنارنگ در جلگه نیشابور واقع است که برخی معتقدند آتش فرنبغ در این ناحیه بوده است.[xlvii]

         در دوره اسلامی توس سرگذشتی متفاوت یافت. پناه آوردن یزدگرد سوم به حدود نیشابور و توس باعث شده تا کتاب ها اشارتی به این منطقه هم زمان با ورود مسلمانان داشته باشند. از مجموع این روایت ها، که عمدتاً شامل شرح حضور یزدگرد در توس و امتناع محترمانه کنارنگ (حاکم توس) از پذیرش شاهِ فراری در داخل شهر؛ سازش کنارنگ با اعراب و فتح خراسان به دست مسلمانان است, بر می آید که توس یکی از نواحی نیشابور و دارای اهمیتی قابل توجه بوده است.[xlviii] ماجرای گریز یزدگرد سوم و حمله عرب، پای توس و حاکم آن کنارنگ را در متون تاریخی بعد اسلام به میان می کشاند. یزدگرد که در پی شکست های پی در پی از مسلمانان از تعقیب آنها سوی خراسان هزیمت گرفته بود، به توس پناه برد. زمان این ماجرا در خراسان و حضور اعراب در متون تاریخی مورد اختلاف است و بنا به قراین، باید سالهای ۲۹تا ۳۱ هـ.ق. درست باشد. باز هم در این جا حضور کنارنگ حاکم توس پر رنگ است. او که دریافته بود پایانِ خوشی برای یزدگرد نیست، از پذیرفتن او در داخل حصار شهر خودداری کرد و با دادن هدایایی به شاه، به بهانه ناکافی بودن امکانات برای پذیرش شاه و خدم پر شمار او، یزدگرد را آواره راه مرو ساخت، حتی روایتی کنارنگ را تحریک کننده مسلمانان در حمله به خراسان می داند.[xlix] چنان که قبلاً ذکر شد این کنارنگ از خاندان نژاده ایرانی بوده که از چند نسل قبل حکومت توس را به عهده داشته اند. تدبیر وی در برابر مسلمانان، موقعیت وی را بعد از استقرار حکومت اسلامی در خراسان تغییر نداد و حتی خاندان او تا آخر حکومت امویان و آغاز انقلاب ابومسلم، در توس صاحب جاه بودند.[l] در اوایل اسلام و با حمله اعراب، حاکم توس هم از این موقعیت استفاده کرده، با سازش با اعراب و پرداخت خراج به آنها، از در صلح درآمد و در جریان فتح نیشابور و حتی مرو, نقشی ایفا کرد.[li] مـتون اشاره می کنند که در آن زمان هم توس در شمار ولایات نیشابور بود و میزان خراجِ تقدیمی توس به اعـراب, به نسبت نیشابور, این مـطلب را تأیید می کـند.

         تا اواخر سده دوم هجری توس باستانی در جای خود استوار بود و پس از این زمان، به درستی مشخص نیست که به چه علتی ناگهان متروک و ویران می شود. حاصل این ویرانی را شهید بلخی (متوفی ۳۲۵ هـ. ق.) در اواخر سده سوم و اوایل سده چهارم هجری بیان می کند. و مسلم است که ویرانی مورد اشاره شاعر در نوغان و تابران نبوده؛ زیرا در آن دوران، آن دو شهر رونق داشته اند.[lii] شاید پس از ویرانی شهر توس مورد اشاره شهید بلخی, نوغان در اواخر سده دوم و یا احتمالاً در سده سوم هجری مرکز ولایت توس می شود. اما به قرینه منابع تاریخی و بر اساس نتایج اولیه مطالعات باستان شناسی, تا حدود سده سوم هجری آثاری دال بر اقامت در تابران دیده نشده و کهن‌ترین لایه های تمدنی و نشانه های اقامت در تابران در اوایل سده سوم هجری شکل گرفته است.در متون تاریخی چنین سرگذشتی از شهرهای توس به روشنی نیامده است و حتی بر اساس منابع و کتاب ها, چنین بر میآید که در تمام سه سده اول هجری نوغان مرکز توس بوده است. برای چنین ادعایی چند دلیل وجود دارد: دفن ربیع بن خُثیم (خواجه ربیع) از سرداران به نام عرب در نزدیک نوغان؛ وجود کاخ «حُمید بن قحطبه» حاکم خراسان در سناباد، در کنار نوغان و اقامت هارون الرشید خلیفه عباسی در آن نقطه و دفن او در همان جا؛ نیز حضور و شهادت حضرت امام رضا(ع) در آن نشانگر این است که نوغان، در توسِ سده های اول و دوم هجری مرکزیتی داشته است. تحقیقات باستان‌شناسی درمحدوده اولیه و اصلی نوغان صورت نگرفته تا اطلاع دقیق و مستندی از نوغان سده های اول و دوم هجری به دست دهد. کاوش باستان‌شناسی حریم حرم رضوی, که بنیاد اولیه ان در سناباد بوده, و بررسی محوطه باستانی دستگردان, که در حدود ۲۰ کیلومتری جنوب حرم مطهر قرار دارد، نیز اگر چه اطلاعات ارزشمندی به ما داده؛ اما هیچ نشان های از رونق و شکوفایی این منطقه (نوغان) در سده اول هجری به دست نداده است.[liii] تنها محوطه عظیمی که در دشت توس تطبیق پذیر با توسِ ادوار پیش از تاریخ, تاریخی و یکی دو سده اول اسلامی است، همان محوطه های باستانی توپ درخت و دوین واقع در حدود ۱۵ کیلومتری شمال تابران و محل التقای دو شاخه تشکیل دهنده کشف رود است.

         شواهد باستان‌شناسی نشان می دهد این محدوده عظیم باستانی تا ابتدای ظهور هنر و هویت اسلامی در منطقه، یعنی سده دوم هجری حیات داشته و درست در آستانه این تحول، ناگهان رشته حیاتش بریده شده است. به هر صورت می توان آن را یکی از هسته‌های  اولیه گسترش اماکنِ پیش از تاریخ دشت توس دانست. متن هایی که فرار یزدگرد به خراسان و فتح توس و دیگر شهرهای خراسان به دست مسلمانان را شرح داده اند, اشاره ای به شهرهای توس نکرده و نام «توس» را به عنوان منطقه و گاه به عنوان یک شهر به کار می برند و پیداست که این واژه به منطقه هم اطلاق می شده است. با استقرار مسلمانان در تمام خراسان و ورارود (ماوراء النحر), مرو نقشی مهم یافت و به همین سبب نقش مرزی این منطقه دگرگون شد و نیشابور و توس، هر دو زیر سایه حضور مرو قرار گرفتند؛ درنتیجه توس دردوره حکـومت عرب نقش مستقلی بازی نکرد. با وجود این در جنگ های داخلی نامش برده شده و در زمان عبدالملک اموی (۶۸-۶۵ ق.) به وسیله گروهی از قبیله «بنو تمیم» اشغال شد.

         در متون اشاراتی به حضور اعراب «طی» در توس هست. این حضور ناشی از مهاجرت عرب ها به خراسان در سده اول هجری است.[liv] البته منابع اضافه می کنند که بیشتر توسیان عجمی بوده اند. در واقع انتقال قدرت ناشی از ظهور اسلام در ایران،در توس به آرام ترین شکل خود صورت گرفت و انزوای نسبی آن به همراه حفظ قدرت کنارنگیان تا حدود میانه سده دوم هجری؛ نیز اکثریت عجمی با تمایلات ایرانی که در توس بود، بستر مناسبی برای تابرانِ سده‌های چهارم و پنجم فراهم آورد تا مهدِ تدوین حماسه ملی ایرانیان شود و خاطره ازلی قوم ایرانی را, در سرزمینی که پایگاه دفاع از مهاجمین اسطورهای توران و اقوام تاریخی ترک شمال شرق بود، جاوید سازد.[lv]

         حضور ابومسلم در خراسان و ظهور عباسیان در جهان اسلام تحولی تازه درمیانه سده دوم بود که توس هم از آن بی نصیب نماند. در حدود سال ۱۳۰ هجری ابومسلم خراسانی به حمایت از عباسیان برخاست و پس از تصرف مرو، سردار او «قحطبه» در تعقیب «نصر بن سیار» والی اموی خراسان و پسرش «تمیم»، توس و سپس نیشابور و قومس را در دست گرفت. منابع از توس به عنوان پایگاه نظامی تمیم یاد می کنند و پیداست که این شهر هنوز نقش نظامی خود را تا این زمان حفظ کرده بود. توس با جنگ و سختی بسیار، توسط قحطبه گشوده شد؛ ولی غنایم بسیار به یاران ابومسلم رسید.[lvi]با استقرار حکومت عباسی و تغییر امارت در خراسان، توس هم از این دگرگونی ها بی نصیب نماند. به نظر می رسد رونق نوغان و انحطاط شهر کهن توس از این زمان جدی‌تر شد. این امر می تواند چند دلیل داشته باشد: ظهور عباسیان تسلط کنارنگیان بر توس را برچید و اعراب, در صدر آن ها قحطبه, جای ایشان را گرفتند. به این ترتیب اعراب در منطقه قوت یافتند و رونق ییلاقِ حکومتی سناباد و تحرک در نوغان بیشتر شد. از طرف دیگر چند کشمکش پشت سرهم در خراسان و مجاورت توس، مانند قیام سنباد در نیشابور و شورش ابوالخصیب در نسا، که به خرابی در توس و نیشابور هم کشید، یا خروج حمزه آذرک و رافع بن لیث در سیستان که دامنه اش به خراسان هم کشیده شد و به خرابی دژ و شهر توس افزود و نوغان را به عنوان محل حضور والیان و سران عباسی تقویت کرد. این دو مکان تا این اندازه در این زمان مطرح بوده است. حضور و دفن هارون الرشید خلیفه عباسی و حضرت علی بن موسی الرضا(ع), دو شخصیت مشهور سیاسی و دینی آن زمان در نوغان، بر شهرت و اهمیتِ آن بسیار افزود.[lvii]

         این که ادریسی اشاره می کند نوغان در ابتدا (در اول سده سوم هجری) پای تخت طاهریان شد و در اواخر سده سوم هم این شهر مرکز توس بود و نیز این اشاره شهید بلخی در رباعی مشهور خود مبنی بر ویرانی توس, نشان می دهد که دیگر, توس کهن, در این حدود زمانی باید خالی از حیات بوده باشد. بررسی های باستان شناسی در محدوده شهر توسِ کهن هم کاملا مؤید این مطلب است. به این معنی که هیچ گونه اثری از سفال های اسلامی در این محدوده یافت نشد و آثار و شواهد نشان می دهد حیات منطقه در همین زمان خاتمه یافته است.[lviii]

         نیشابور در سده سوم مرکز تحولات خراسان غربی شد و در آن زمان شهر توس کهن از رونق افتاده و تابران که بعدها بزرگ ترین شهر منطقه شد تازه جان گرفته بود. شاید به همین دلیل چندان خبر و اثری از چگونگی اوضاع توس – که نوغان مرکز آن شده بود- در این زمان در دست نیست و آن قدر هست که سرزمین توس در شمار نواحی نیشابور بود. ظهور جدی و درخشان تابران و مرکزیت آن در عرصه توس در  سده چهارم رخ داد. تابران که باید بعد ازسده سوم در آن مدنیت ظاهر شده باشد، در سده پنجم هـ. ق.  مرکز ناحیه توس و مشهورترین شهرهای آن شد. این که چگونه نوغان جایش را به شهر نوظهور تابران داد، شاید چند علت داشته باشد و مسأله آب در این میان قابل توجه است.[lix] با خرابی توسِ کهن احتمالاً نوغان نمی توانست مستعد وسعت و رونق زیاد باشد و موقعیت تابران برای تأمین آب و رونق و آبادانی مناسب تر بود. این مسأله در چند سده بعد که فراموشی و ویرانی تابران رافراگرفت و برخی ضرورت ها و توجهات مشهد، (گسترده شده  و در جایگاه نوغان قدیم) را مرکز منطقه ساخت، رخ داد ومنابع آبِ تابران ناگزیر به مشهد منتقل شد. از طرف دیگر شاید با ویرانی و فراموشی توسِ کهن, جمعیت ایرانی منطقه, نوغان را که وجه عربـی اش غالب بـود, مناسب سکونت نمی دانستند و به این ترتیب در میانه توس کهن و نوغان و نزدیک به توس کهن تابران متولد  شد تا به زودی عرصه رونق فرهنگ ایرانی و مرکز پاسداری از زبان پارسی گردد. به درستی مشخص نیست که وجه تسمیه تابران (طابران) که در متون به صورت «طوران» و «طبران» هم آمده، چیست و این که برخی آن را با قوم «تپوری» یا «سرزمینی سخت و محکم» مرتبط دانسته اند[lx]، قانع کننده نیست.

         تابران اولین بار توسط یعقوبی در شمار شهرهای توس آورده شده است (سده سوم هجری). با قدرت گرفتن سامانیان در ورارود در ابتدای سده چهارم هجری و آغاز نهضت ایرانی گری، تابرانِ تازه متولد شده در توس مرکز توجه شد. برخی نوشته های جغرافیایی سده چهارم و پنجم هجری، توس را با اما و اگرهایی در شمار نواحی نیشابور ذکر می کنند. گویا با شکوفایی تابران، مشکل می توانست آن را شهری وابسته دانست و گویا حتی برخی آن را ولایتی مستقل تلقی می کردند که مقدسی در پاسخ آنها آورده که توس تا این زمان هیچگاه مستقل نبوده است.[lxi] علاوه بر آن در سده پنجم هجری کلمه توس را برای شهر تابران به کار می بردند؛ در صورتی که قبل آن, توس ناحیه ای بود که شهرهای دیگری چون «نوغان», «رادکان» و «تروغبذ» را هم شامل می شد.[lxii]در ابتدای سده چهارم هجری عصر شکوفایی فرهنگ ایرانی, که با روی کار آمدن نصربن احمد سامانی (۳۰۰ هـ. ق.) رونقی یافته بود، در سرزمین توس- که به تعبیر مقدسی خزان های بزرگ و باستانی بود[lxiii]- هم به بار نشست. این روند اگر چه فرصت کوتاهی در پیش داشت و به زودی، حرکت ضد ایرانی سنیان ورارود و غلامان ترکِ دربار به استیلای ترکان بر ایران انجامید، از همین فرصت کوتاه نهایت بهره را برد و تا چند سده بعد، تابران به یاری رونق و شکوفایی پیشین پا برجا ماند.

         در سده های چهارم تا هفتم، به ویژه در سده چهارم، تابران توس روزگار پر رونقی گذرانید. دشت توس با آب فراوان خود بستر مناسبی بر کشاورزی مردم تابران فراهم کرده بود و علاوه بر آن، بازرگانی و تجارت هم از شکوفایی خاصی برخوردار بود.بافت جوراب و شلوار بند و تراش ظروف سنگی مهارت خاص مردمان این منطقه بود. علاوه بر آن معادن مس، سرب و فیروزه هم در توس وجود داشت. شهر تابران دارای بارویی محکم، مسجد جامع وبازارها و کارگاه های صنعتی مختلف بوده است.[lxiv]

         در زمان سلجوقیان، توس در عین حال که از رونق درونی و داخلی برخوردار بود، با بی مهری سلاطین رو به رو شد؛ ولی دانشمندان و رجال برجسته ای از آن برخاسته، در دیگر نواحی وبه طور عمده در شهرهایی که بیشتر کانون توجه بود، شکوفا شدند. خواجه نظام الملک (۴۰۸ تا ۴۸۵ هـ.ق)، امام محمد غزالی (۴۵۰ تا ۵۰۵ هـ.ق)، احمد غزالی (۴۵۴ تا ۵۲۰ هـ.ق)، اسدی توسی (متوفی ۴۶۵ هـ.ق) و شیخ توسی (۳۸۵ تا ۴۶۰ هـ.ق) از آن جمله اند. دراین ایام خواجه نظام الملک وزیر شهیر آلب ارسلان و ملکشاه سلجوقی در زمان وزارت ۳۰ ساله اش توجهی به توس داشت و حتی مسجدی هم در تابران ساخت.[lxv] در ابتدای سده ششم هجری گویا تابران مدتی دچار قحطی و بلا بوده، این مطلب از نامه امام محمد غزالی به سلطان سنجر بر می آید[lxvi]؛ اما تابران در رهگذر زمان همچنان یکی از شهرهای مهم محسوب می شد. چنان که انوری شاعر معروف دربار سنجری در مدرسه منصوریه تابران تحصیل می کرد و باغ و مدرسه آن را ستایش کرده است.[lxvii]

         در نیمه دوم سده ششم هجری و بعد از حمله غزها، تابران از درگیری های سلجوقیان و خوارزم شاهیان و غوریان آسیب های جدی دید و سرانجام در اوایل سده هفتم هجری و طی سه نوبت حمله مغول (۶۱۷, ۶۱۸ و ۶۳۰ هـ.ق) تابران توس به کلی خراب شد.[lxviii]

         مغولان در سال ۶۳۷ هـ.ق «کورکوز» را به عنوان دومین حاکم خراسان برگزیدند و او با انتخاب تابران به عنوان مقر حکومتی, سیمای جدید و پر رونقی برای تابران رقم زد. به زودی شهر ویران شده آبادان شد و دوباره رونق و ارزش خود را به سرعت باز یافت.[lxix] پس از وی، امیر ارغون روی کار آمد (۶۵۴ هـ. ق.) وی حکومت تمام ایران را در دست گرفت و قبیله وی (جانی قربانی) به زودی در توس ساکن شدند.[lxx] بازماندگان این قبیله هم اکنون در بلوک چولایی خانه توس با نام جانی قربانی یا چولایی حضور دارند. در تمام دوره کرکوز و شماری از ایلخانان، حاکم نشین خراسان توس بودند وبه همین سبب توس در حدود ۶۰ سال مرکز سیاسی خراسان بود و رونق فراوان داشت. سکه های فراوانی مربوط به این زمان که در توس ضرب شده، به دست آمده است.

         در سده هشتم هجری توس تاریخی پر ماجرا داشت و البته معمولاً جانی قربانی ها بر آن تسلط داشتند. تا حمله تیمور در اواخر این سده، توس حتی به دست آل کرت و سربداران هم افتاد. با ظهور تیمور از تفوق جانی قربانی ها کاسته شد و عاقبت یاغی گری یکی از همین امرای جانی قربانی که توس را در اختیار داشت- بهانه ای شد تا میرانشاه پسر تیمور به تابران حمله برد و آن را به کلی ویران سازد (۷۹۱ هـ. ق.) به گونه ای که دیگر روی آبادانی به خود ندید.[lxxi]

         توس در دوره ایلخانی رونق فراوان داشت و البته عمـارت ها به محکمی و استواری ساختمان های قبل حمله مغول نبود. این امر ناشی از شتاب در ساخت و سازها و فراز و نشیب های فراوان تاریـخ این دوره است. نیز بیشتر شهر از باغ ها و خانه باغ ها تشکیل می شد. حمله میرانشاه منجر به قتل ۱۲ هزار تن، خرابی ارگِ توس و ویرانی حصار توس و تمام بناهای شهر شد. چنان که بعد از آن, علی رغم تلاشی که شاهرخ و شیبک خان اوزبک در ۹۱۵ هـ.ق برای ساخت مجدد شهر انجام دادند[lxxii]، روی آبادانی به خود ندید و به تدریج روستاهای کوچکی جایگزین آن همه آوازه و رونق شد. از این زمان به بعد دیگر عصر حیات تابران به سر آمده بود و روی توجه تاریخ به سوی شهری قرار گرفت که قرن ها با نام نوغان و از این زمان به بعد با نام مشهد در کنار تابران قرار داشت و جای این شهر را گرفت. با توجه تیموریان به مشهد و به ویژه بعد از آن در دوره صفویه با استقرار رسمی مذهب تشیع در ایران و توجه خاص صفویان به مشهد، نیز انتقال آبِ چشمه گیلاس در دو مرحله (دوره تیموری و دوره صفوی) به مشهد, امید حیاتِ دوباره تابران به کلی از میان رفت. بنا بر شواهد باستان شناسی تابران توس در دوره صفوی دیگر به عنوان شهری وجود نداشته اما گویا از کهن دژ آن به عنوان زندان استفاده می شده و در آن حیات جاری بوده است. سفالینه های این بنا تا سده یازدهم هجری نیز دیده می شود که از رفت و آمد و توجه به کهن دژ، البته نه مانند دوره های گذشته حکایت دارد.

    پاژ: روستای پاژ در ۱۲ کیلومتری شرق توس و ۱۵ کیلومتری شمال مشهد واقع است. این روستا که شهرت خود را مدیون فردوسی است مرکز دهستان تبادکان است. پاژ به عنوان زادگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی در جلگه ای هموار قرار گرفته و وسعت آن حدود ۸۰۰ هکتار است. در میانه پاژ تپه ای طبیعی و بلند است که به گمان برخی زیستگاه اولیه آن روستا است، در حالی که خانه های فعلی پاژخشت و گلی و جدید و آن تپه صرفاً یک عارضه طبیعی است و پاژ کهن که اکنون به صورت تپه ای بیضی شکل است، در سمت شمال غربی روستا و به فاصله کمتر از یک کیلومتری آن قرار دارد. آن روستا مثل آبادی های دیگر کهن در میان حصار قرار داشته و خانه های به نسبت کوچک و متراکم آن بیشتر از خشت و گل و چینه بوده است.

    بقایای شهر تابران (شهر توس فعلی): آن چه که امروزه بانام «شهر تاریخی توس» شهرت یافته و باهمین عنوان در فهرست آثار مل‍ی به ثبت رسیده, خرابه‌های یکی از چهار شهر عمده ناحیه توس در سده‌های ا‌ولیه و میانه اسلامی است که در آن زمان با نام تابران ثبت شده و اکنون در فاصله ۲۴ کیلومتری شمال غرب مشهد قرار گرفته است. این زیستگاه باستانی همچون سایر سکونتگاههای عمده ناحیه توس در کرانه رودخانه حیات بخش کشف‌رود شکل گرفته و بخش عمده آب مورد نیاز خود را از این رودخانه تأمین می‌کرده است. تابران توس طی صدها سال بر اثر عوامل مختلف همچون مرکزیت یافتن تدریجی نوغان ویرانگری های سپاهیان میرانشاه تیموری, انحراف آب چشمه گیلاس به مشهد توسط امیر علیشیر نوایی متروک و به ویرانه تبدیل گردید. پس از آن هر آن چه به صورت اتلال کوچک و بزرگ باستانی برجای مانده بود؛ در اثر فعالیت های کشاورزی ساکنین روستاهای توس سفلا, علیا و اسلامیه که از حدود ۱۵۰ سال قبل در میان بارو  اقامت گزیده‌اند، به کل‍ی تسطیح و جهت آبگیر شدن به صورت دشتی هموار و مناسب برای زراعات تبدیل گردیده است. ساخت و سازهای رو به گسترش روستاهای مزبور نیز مزید بر علت شده و بر ابعاد تخریب لایه‌های باستانی دامن می‌زنند. به جز بقایای بارو، تنها دو عارضه شاخص از تخریب های لجام گسیخته جان سالم به در برده‌اند. یکی بقایای کهن دژ تابران واقع در گوشه شمالی محوطه که مشتمل بر ارگ مرکزی, بارو, خندق و بقایای معماری میان آن است و دیگری بخشی از یک مجموعه معماری در مرکز تابران که اکنون به نام «بقعه هارونیه» خوانده می‌شود. یکی دیگر از عارضه ‌هایی که تقریباً مشخص است, تپه‌ای است کم ارتفاع واقع در مجاورت روستای توس علیا و در میان قبرستان قدیمی. با توجه به آثار و بقایای معماری سطحی و شواهد موجود می‌توان پنداشت که به احتمال زیاد در این مکان بنای مهمی مدفون شده است.

    آرامگاه فردوسی: آرامگاه حکیم نام ‌دار توس در مغرب توس و مجاور دروازه رزانِ شهر تابران و در میان باغی بزرگ قرار دارد. پیشینه گورجای فردوسی به درستی معلوم نیست و احداث بنایی برگور حکیم در سده‌های اولیه بعدِ مرگش اثبات شده نیست. البته کسان بسیاری در سده‌های بعد به زیارت مقبره فردوسی شتافته ‌اند، ولی هیچ کدام توصیفی از بنای مقبره به دست نداده‌اند. به هر حال آن قدر پیداست که تا قبل از ویرانی کامل شهر تابران در سده دهم، گورجای فردوسی معلوم و زیارتگاه دوستدارانش بوده است؛ اما اثر و خبر واضح آن همچون سرنوشت تابران تا دوره قاجار به فراموشی سپرده شد. در زمان ناصرالدین شاه قاجار و به امر «آصف الدوله» والی خراسان گروهی مأمور کشف مکان دقیق آرامگاه شاعر شدند و عاقبت، جایی که اکنون نیز بنای آرامگاه قرار دارد، در داخل باغی که در داخل دروازه رزان بود، محل قبر فردوسی تشخیص داده شد. بعد از آن بنایی کوچک بر سر مزار ساخته شد که چندان نپایید.چندی بعد و در زمان رضاه شاه پهلوی (۱۳۰۵ش.) با هم‍‍ت ادیبان و فرهیختگان خراسانی, مانند ملک‌الشعرا بهار، گروهی مأمور احداث بنایی باشکوه برای گور فردوسی شدند. بنای تازه در سال ۱۳۱۳ش. و هم زمان با جشن جهانی هزاره فردوسی افتتاح شد. این بنا به زودی به عل‍ت رعایت نشدن برخی مسایل فنی نشست کرد. به همین جهت از سال ۱۳۴۳ تخریب این بنا و بازسازی آن آغاز شد.در این بازسازی تلاش شد ظاهر قبلی ساختمان حفظ شود ولی فضاهای درونی تغییر کرد و وسیع‌تر شد. ساخت بنای مذکور در سال ۱۳۴۷ش. پایان یافت. باغ آرامگاه با ۶ هکتار وسعت, موزه, کتابخانه و تأسیسات رفاهی دیگری نیز درخود جای داده است.
           
    آرامگاه منسوب به غزالی: در سال ۱۳۷۴ نقطه ای در خارج حصار توس و در فاصله حدود یکصد متری از حصار که در میان آگاهان محلی به قبر غزالی شهرت داشت مورد کاوش قرار گرفت و منجر به کشف بقایای معماری و فضای سردابه ای سالمی شد که در مقایسه با مشخصاتی که در کتاب ” مهمان نامه بخارا” از بنای فرسوده آرامگاه غزالی داده شده بود مطابقت داشت. بنای کشف شده شامل دو طبقه بوده است. طبقه فوقانی که قبلاً گنبدخانه هشت ضلعی بوده و در حال حاضر تمامی آجرهای آن به جز یک یا دورج برداشته شده است و طبقه زیرین یا سردابه که صلیبی شکل و از سنگ ساخته شده است این فضا اگرچه به منظور سردابه ساخته شده اما به دلیل این که دارای کاشی، کتیبه و محراب است این فرضیه را تقویت می کند که پس از مرگ صاحب آن مورد استفاده قرار گرفته و این امر نیز در مورد خانقاه غزالی گفته شده است. باوجود آن، هنوز انتساب محل به آرامگاه غزالی مسجل نشده است.

    بقعه هارونیه: تنها اثر پابرجا مانده از تابران قدیم, بنایی آجری است معروف به هارونیه که در دهه‌های اخیر به هم‍‍ت انجمن آثار مل‍ی و میراث فرهنگی خراسان مرم‍‍ت و سامان‌دهی شده است.عوام آن را زندان هارون‌الرشید (خلافت ۱۷۰ تا ۱۹۳ هـ. ق.) می‌دانند، در حالی که این بنا هیچ‌گونه ارتباطی به هارون پیدا نمی‌کند. برخی نیز این بنا را «خانقاه غزالی» دانسته‌اند که بنا به دلایل مختلف, احتمال ارتباط آن با امام محم‍‍د غزالی به کل‍ی مردود است. این موضوع در بخش مربوط به مقبره امام محمد غزالی به تفصیل بیان شده است.در متون و سفرنامه‌ها از آن با عنوان مسجد توس, آرامگاه و خانقاه غزالی و… یاد شده است؛ ام‍‍ا پلان بنا بیش از هر چیز به ساختمان خانقاه و یا آرامگاه شباهت دارد. قدمت آن هم به قبل از سده‌های هشتم و یا هفتم هجری نمی‌رسد؛ بنابراین احتمالاً در دوره‌های ایلخانی, آل کرت و یا سربداران ساخته شده است؛ام‍‍ا پیداست که پیش از آن در محل مزبور یا در پهلوی آن مسجدی وجود داشته, چون محراب آن در بیرون ضلع شمالی بنای فعلی حفظ شده است. شکل کل‍ی بنا شباهت بسیار به دیگر بناهای سده هشتم, مانند گنبد سلطانیه و مقبره لقمان سرخسی دارد.این بنا در سال های اخیر مرمت و گرداگرد آن فضاسازی شده است. سنگی هم به یادبود آرامگاه غزالی, به جای گورِ وی مقابل ورودی اصلی ساختمان قرار داده‌اند.
            
    بقایای پل گردوخشتی: به فاصله اندکی از بارو و در امتداد دروازه مرو، بقایای یک پل آجری در میان کشف‌رود برجای مانده است. به گفته یکی از اهالی سالخورده روستای عاشقان این بنا «گ‍ُردوخشتی» نامیده می‌شده و دیر زمانی است که بر اثر سیلاب منهدم گردیده است. پل در چند دهه قبل سالم بوده و در جنوب شهر توس در امتداد شمال غربی به جنوب شرقی محل‌ عبور رهگذران بوده است. در هنگام بررسی آن چه از این پل مشاهده گردید, تنها یکی از پایه‌های آن به طول ۴ و عرض ۵/۱ متر بود که با آجر و ملات ساروج ساخته شده و نیمی از آن در میان رسوبات آبرفتی رودخانه مدفون است. پیش از این در کنار پل چشمه آبی وجود داشته که با همان نام پل خوانده می‌شده است. پل «گ‍ُردوخشتی», پل مقابل دروازه رودبار — بر اثر سیلاب منهدم شده‌اند و از این سه پل, تنها پل مقابل دروازه رودبار به دلیل نیاز ساکنین روستاهای جبهه شمالی رودخانه برای رفت و آمد به مشهد در جای آن بازسازی گردیده ام‍‍ا سایر پل ها به لحاظ عدم نیاز, دیگر بازسازی نشده‌اند.

    قبرستان سفالقان:  دربرخی متون از قبرستان سفالقان نام برده شده که در مجاورت توس بوده و بسیاری از بزرگان وفرهیختگان توس در آن قبرستان مدفون شده اند. هم اکنون در جبهه شمال شرقی توس گورستانی شناسایی شده که حداقل دو آرامگاه از نوع برج مقبره در آن خاک برداری و کاوش علمی شده و یکی از آنها به امام محمد غزالی نسبت داده شده و دیگری متعلق به امیرزاده ایلخانی است که در سال ۷۳۷ ه. ق. در آن مدفون شده است. مقدار فراوانی قطعه آجر پراکنده در آن محل موجب شده که محل به “بجه خشتی” و “تپه خشتی” معروف شود و آن قطعات آجر بدون تردید متعلق به قبر و آرامگاه هایی است که در آن مکان وجود داشته است. بی تردید قبرستان سفالقان یکی ازنقاط مهم وقابل توجه باستانی و تاریخی توس است.

    قبرستان عاشقان: در فاصله حدوداً ۵ کیلومتری جنوب شرق شهر توس و ۱۵۰ متری شمال غرب قلعه خشت و گلی عاشقان و در حاشیه کشف‌رود، قبرستانی متروکه وجود دارد.در این قبرستان چندین سنگ قبر صندوقی شکل بزرگ و متوسط قرار دارد که همگی شکسته و به دو نیم شده‌اند. این سنگ قبرها از جنس سنگ صابون (کلرایت) است که معادن آن به فراوانی در کوه های اطراف مشهد وجود دارد و از قدیم‌الایام استخراج و به مناطق دور و نزدیک صادر می‌شده است. سنگ قبرهای مزبور با کتیبه‌های زیبای ثلث و نستعلیق و نقوش اسلیمی در تمامـی سطوح سنگ ها به صـورت نقش برجسته حجاری و تزیین شده‌اند. نحوه اجرا، پرکاری و نفایس این سنگ قبرها از تعل‍ق آنها به اشخاص مهم منطقه حکایت دارد. بر قاب ها و بدنه این سنگ قبرها اشعاری به عربی و فارسی و صلوات بر ائمه اطهار مکتوب گردیده است. قدمت سنگ قبرهای قبرستان عاشقان در مجموع به سده‌های دهم تا دوازدهم هجری قمری می‌رسد.

    زندگی نامه مشاهیر توس:  شهرتابران توس طی ده قرن زندگی خود، یکی ازمراکز تمدن و فرهنگ کشور بوده و از این رو تعداد زیادی از مشاهیر را در زمنیه های ادب و فرهنگ و دانش های گوناگون در درون خود پرورده و به جامعه ایران تقدیم کرده است. در میان این مشاهیر به برخی از آن ها که معروف‌تر و اثرگذارتر بودند در زیر اشاره می شود.

    ابومنصور محمدبن عبدالرزاق: (وفات ۳۵۰ هـ.ق)
         محمدبن عبدالرزاق، از بزرگ زادگان توس (قتل در ۳۵۰ هـ.ق) وی مدتی حاکم توس بود و سپس سپهسالار خراسان شد. او نسب خویش را به شاهان قدیم ایران می رسانیده. در سال ۳۴۶ هجری وبه دستور ابومنصور، المعمری وزیر محمدبن الرزاق جمع آوری شاهنامه را شروع کرد او گروهی از فرزانگان و دهقانان را گردآورد وشاهنامه ای به نثر تألیف کرد. وی مقدمه ای که حاوی سلسله نسب خود و حاکم توس است برآن شاهنامه نوشته واضافه کرده است. فردوسی شاهنامه ابومنصوری را به نظم درآورد و مقدمه را عیناً در آغاز شاهنامه خود قرارداد. اصل شاهنامه منثور ابومنصوری ازبین رفته ولی مقدمه آن به برکت شاهنامه فردوسی باقی مانده است.

    حکیم ابوالقاسم فردوسی: (ولادت ۳۲۹ یا ۳۳۰ هـ.ق وفات ۴۱۱ یا ۴۱۶ هـ.ق)

         حکیم ابوالقاسم حسن بن اسحق بن شرفشاه فردوسی توسی، سال ۳۲۹ یا ۳۳۰ هجری قمری در قریه “پاژ” ازقراء تابران توس به دنیا آمد. او ازطبقه دهقانان بود(در زمان ساسانیان به مالکین و نجبا دهقانان می گفتند). نام فردوسی را منصور و نام پدرش را حسن ضبط کرده اند. پدر فردوسی از زندگی مرفهی برخوردار بوده هم چنان که همه دهقانان ایرانی ازآن برخوردار بوده اند. بعضی گفته اند که حسن دارای باغ بزرگی بوده وآن را باغبانی می کرده نام این باغ فردوس بوده ومنصور تخلص خود “فردوسی” را ازاین باغ گرفته است.

         دهقانان طبقه ای از مردم اصیل و بزرگوار ایـران بودند و به حفظ آثار نژادی و باستانی ایران علاقه ای فراوان داشتند و فردوسی نیز بنابر علاقه وافر به ملیت و افتخارات ایرانی در حدود سال ۳۷۰ هجری به نظم شاهنامه پرداخت و این کار را قبل ازوی چندتن به نظم یا به نثر آغاز کرده اما به انجام نرسانیده بودند. چندتن از بزرگان و امرای توس نیز فردوسی را درساختن شاهنامه کمک کردند.

         دوران حیات فردوسی با ضعف دولت سامانیان مصادف بود و انقلاباتی درخراسان رخ می داد که در نتیجه غلامان در خرید ترک، قدرتی یافته و به عالی ترین مقام و سپهسالاری خراسان رسیده و عرصه را برایرانیان تنگ کرده بودند. فردوسی روحی حساس داشت و مشاهده این اوضاع، او را رنج می داد و قبول فرمانروایی ترک ها برای وی بسیار دشوار بود. احساسات رقیق و میهن پرستی فردوسی شاهنامه را به وجود آورد. او با تأثر از عوارض و رفتارهای ناپسندی که در این سرزمین اعمال می کردند،‌ به جمع و تدوین داستان ها و افسانه هایی پرداخت که به نوعی روحیه سلحشوری و جوانمردی و حس آزادگی و آزادمنشی در آن ها موج می زد. فردوسی در منظوم ساختن افسانه های موجود، هیچ گونه دخل و تصرفی نکرده و وقایع را بدان گونه که بوده به نظم کشیده است. او فقط ناقل و راوی داستان ها و افسانه های پیش از خود و عصر خود بوده است و بدین لحاظ، سال های سال به جمع آوری وطبقه بندی حکایات پرداخت. نکته دیگری که وضع موجود عصر فردوسی را بر ما آشکارمی سازد، عمل فردوسی در پنهان سازی ایده و افکار خود است و آن چنان که از اشعار او برمی آید، مدت بیست سال، سرودن شاهنامه را بر مردم پنهان داشته و در کنج خانه در گوشه تنهایی خویش بدون اطلاع دیگران، کار شاهنامه را دنبال کرده است.
    همی گفتم این نامه را چند گاه     نهان شد زکیوان و خورشید و ماه
    سخن را نگه داشتم سال بیست      بدان تا سزاوار این گنج کیست

        این نهان کاری فردوسی متأثر از ناهنجاری های اجتماعی موجود در کشور بوده است که ناشی از رفتارهای نابخردانه هجوم گران بیگانه و همچنین تعصبات کورکورانه حامیان و طرفداران همین متجاوزان بوده است. اما خود می گوید که کسی را می جسته است که شایسته و سزاوار این گنج باشد تا شاهنامه را به وی بسپارد و او در این مدت بیست سال کسی را نمی یافته است. ازحوادث مهم زندگی فردوسی، مرگ فرزند ۳۷ ساله اوست که وی اندوه درونی خودرا ضمن مرثیه ای چنین بیان کرده است:

    مرا سال بگـذشت بر شصت و پنج     نه نیکــــو بود گر بیازم به گنج
    مگر بهـره برگیـــرم ازپنـد خویش     براندیشم ازمرگ فرزند خویش
    مرا بود نوبــــت، بــرفت آن جوان      زدردش منم چـون تن بی روان
    جوان را چو شد سال برسی وهفت     نه بر آرزو یافت گیتـــی ورفت

        استاد بزرگ و سخن‌سرای نامی توسی، پس ازسی و پنج سال رنج و زحمت و صرف عمر و مال، نظم “شاهنامه” را به انجام رساند و این شاهکار عالی ادبیات جهانی را به پایان آورد و در حدود سال ۳۹۵ هجری آن را نزد سلطان محمود غزنوی برد و ابتدا به کوشش ابولعباس فضل بن احمد اسفراینی وزیر سلطان محمود به نزد سلطان رفت، اما به استاد آن گونه که شایسته بود اهمیت داده نشد و وی رنجیده خاطر گردید و از غزنین بیرون آمد و مدتی متواری شد. سپس به توس رفت و شاهنامه را برداشت و به طبرستان سفر کرد و نزد “سپهبد شهریار” فرمانروای طبرستان رفت و خواست تا شاهنامه را به نام او کند، ولی او نپذیرفت وگفت درباره تو بدگویی کرده اند وبه زودی سلطان تو را می خواند وحق زحمت تو را می گزارد، و تو شاهنامه را به نام محمود بگذار.

        فردوسی پس از آن به توس بازگشته و در موطن خود مسکن گزید. چندی بعد به کمک احمدبن حسن میمندی سلطان محمود فردوسی را به خاطر آورد و از رفتار خود نسبت به او پیشمان گشت و جایزه گران بهایی برای او به توس فرستاد. اما این جایزه هنگامی رسید که فردوسی چشم ازجهان فروبسته بود.
        استاد توس در سال ۴۱۱ هجری درگذشت و در بیرون دروازه در باغی که ملک خود او بود دفن شد و اکنون آرامگاه وی در همان جاست. او را خارج ازشهر درملک شخصی اش دفن کردند، زیرا بنابر گفته غروضی، یک نفر واعظ (مذکر) مسلمان پافشاری کرد که جنازه مرد رافضی در قبرستان عمومی مسلمانان گذاشته نشود. خبر دیگری نیز نقل می شود مبنی براین که سلطان محمود این مذکر را برای فضولی که کرده بود، فرمود که از شهر برود که به نظر می رسد ناشی از عشق و محبتی است که مردم توس به حق نسبت به هم شهری خود داشته اند.


    شیخ توسی: (ولادت ۳۸۵ هـ.ق وفات ۴۶۰ هـ.ق)
        ابوجعفر محمدبن حسن بن علی توسی، که او را گاه “شیخ توسی” وگاه “شیخ الطایفه” خواند، یکی ازسه محمدیست که اصول اربعه شیعه را گردآورده اند. وی ازبزرگان فقها درعهد خود و رئیس مذهب امامیه بوده است.تولدش در رمضان سال ۳۸۵ هـ.ق درتوس بوده است دربیست وسه سالگی (۴۰۸ هـ.ق) دراثر انقلابی به نجف رفت و سکونت گزید.  شیخ توسی ابتدا نزد شیخ مفید و بعد نزد سید مرتضی علم المهدی وابن غضائری و غیره شاگردی کرده است. تحقیقات او در حدیث و تفسیر و وفقه و رجال وکلام و ادب مرجع علمای شیعه است وی درشب دوشنبه ۲۲ محرم سال ۴۶۰ هـ.ق وفات یافته و در خانه خود در نجف به خاک سپرده شده است. تألیفات عمده وی عبارتست از:
        دوکتاب تهذیب واستبصار، هردو ازکتب اربعه شیعه- کتاب نهایه- کتاب مفضح درامامت- فهرست کتب الشیعه واسماء المصفین- کتاب عمده درعلم اصول- کتاب اختیارالرجال- کتاب مبسوط درعلم فقه- تبیان درتفسیر دربیست مجلد- رساله درتحریم فقاع- هدایة المسترشدین دراصول عقاید- کتاب مقتل الحسین- کتاب اخبار مختاربن ابی عبیده- کتاب غیبت- النهایة- کتاب الخلاف کتاب الجمل والعقود، کتاب یوم دلیله، تلخیص شافی، مناسک الحج وغیره.

    نظام الملک توسی : (ولادت ۴۰۸ یا ۴۱۰ وفات ۴۸۵ هـ.ق)

        اقوام الدین، ابوعلی حسن بن ابی الحسن، علی بن اسحاق بن عباس توسی، ملقب به رضی امیرالمومنین (ولادت ۴۰۸ یا ۴۱۰ قتل ۴۸۵ هـ.ق) وزیر ودانشمند دوره سلجوقیان در نوغان توس ولادت یافت. در توس و نیشابور و مرو فقه وحدیث آموخت. آن گاه در بلخ به خدمت ابوعلی ابن شاذان درآمد و به دبیری وی اشتغال جست و چون ابوعلی بعد از استیلای سلجوقیان به بلخ به وزارت چغری بیک رسید، نظام الملک را به وزارت برگزید(۴۵۱ هـ.ق). چون چهارسال بعد پس از مرگ عم خود طغرل (۴۵۵) به سلطنت رسید، عمیدالملک کندری را خلع کرد و نظام الملک را به جای او وزارت ممالک سلجوقی داد و از این پس وی در وزارت باقی بود تا در ۴۸۵ به سبب اختلاف باترکان خاتون برسر جانشینی ملکشاه و ترجیح برکیارق بر محمود و سعایت مخالفان، به قولی از وزارت برکنار شد و بنا به بعضی اقوال دست او را از کارها کوتاه کردند و اندکی بعد در راه بغداد در صحنه به دست یکی از فدائیان حسن صباح، به قتل رسید. (رمضان ۴۸۵ هـ.ق)

        مجموع مدت وزارت نظام الملک سی سال بود و در این مدت وی درحل وعقد امور مملکت دخالت کامل داشت و بسیاری از فتوحات سلجوقیان و پیشرفت های آنان در امور داخلی مملکت مدیون کاردانی و کفایت او بود. نظام الملک به سبب اراداتی که به فقیهان داشت مدارس بسیار بنا نهاد که پس از وی به مدارس نظامیه معروف شد. خواجه از نویسندگان چیره دست نثر فارسی به شمار می رود و کتاب سیاست نامه او از جمله کتب فصیح زبان فارسی است. علاوه برآن مکتوبی از وی به پسرش در است که به نام وصایای نظام الملک یا دستورالوزراء معروف است.

    احمد غزالی توسی: (وفات ۵۲۰ هـ.ق)

        احمدبن محمدبن احمد غزالی توسی برادر کهتر امام حجة الاسلام ابوحامد محمد غزالی در توس متولد شده و مانند برادر پس از فوت پدر تحت تعهد و نگاهداری احمد رادکانی قرار گرفت و مقدمات تحصیل علوم دینی را نزد او آموخت. احمد ازجمله فقهای شافعی بود و به وعظ علاقه داشته است و مصاحبت مشایخ می کرده و به خلوت و عزلت پرداخته تا زبان او برطریقت قوم بازشده و بر احکام تصرف مسلط شده است. از او حکایتی نقل می کنند: “میل و رغبت محمد غزالی به سیر و سلوک ازاین جا برخاست که روزی احمد برادر کهترش به وی اقتدا کرده بود. در اثنای نمازجماعت، احمد قصد فرادی کرد و نماز را تنها به اتمام رسانید. این خبر را به محمد غزالی برداشتند. از احمد علت عدول پرسید، گفت: ای برادر، تا تو در نماز بودی ما پیرو تو بودیم، چون رفتی که استرت را آب دهی ما جدا شدیم. محمد گفت سبحان ا… العظیم، درست گفته اند که ایشان جاسوس قلوبند. من دراثنای نماز به یاد استر خود افتادم که او را آب نداده و با خود گفتم چون به خانه روم بفرمایم تا او را آب دهند و باز گفتم خود او را آب دهم. همانا ابولفتوح به نور معرفت راز درون مرا دریافته است. غزالی ازآن روز به خیال عزلت و انقطاع افتاد تا آن جا که ریاست و تدریس را ترک کرده و انزوا گزید.

         احمد غزالی در طریقت مانند برادر خود مرید ابوبکر نساج بود و عین القضاة همدانی و شیخ ابولنجیب سهروردی عبدا… بن سعد و شیخ ابولفضل بغدادی از تربیت شدگان وی اند. در همدان وعظ می کرده و سپس به بغداد رفته و در بغداد در مجالس وعظ، قبول تمام یافته و ۸۳ مجلس از مجالس وعظ او را صاعدبن فارس سبانی املاء کرده است. مدت ۱۰ سال (از ۴۸۸ تا ۴۹۸ هـ.ق) به جای برادر، در مدرسه نظامیه بغداد درس داده و ظاهراً به قزوین برگشته و با برادر مکاتبه داشته و تا ۱۶ سال پس از مرگ برادر زنده بوده و احتمالاً به سال ۵۲۰ هجری در قزوین درگذشته و همان جا مدفون گردیده است. از تألیفات اوست کتاب لباب الاحیاء در تلخیص کتاب احیاءالعلوم- کتاب الذخیره فی علم البصیرة و سوانح العشاق به فارسی که لمعات عرافی برآن طریقه تألیف شده است. به عربی و فارسی هردو شعر می گفته و پاره ای ازمکاتبات او بابزرگان زمان خود باقی مانده است.

    امام محمد غزالی توسی: (ولادت ۴۵۰ هـ.ق وفات ۵۰۵ هـ.ق)

        ابوحامد محمدبن احمد غزالی توسی باکینه ابوحامد و ملقب به حجة الاسلام دانشمند معروف دوره سلجوقی در سال ۴۵۰ هـ.ق (۱۰۵۸ میلادی) در توس خراسان چشم به جهان گشود. وی درفقه و حکمت و کلام سرآمد عصر بود. پدرش مردی متعبد بود و بافندگی داشت و لقب غزالی به مناسبت پیشه اوست. هنگامی که محمد و برادرش احمد کودک بودند پدرشان درگذشت  و آن دور در کف حمایت ابوحامد احمدبن محمد رادکانی قرارگرفته و مقدمات علوم دینی را نزد وی آموختند. غزالی پس ازمدتی تحصیل در توس و گرگان به نیشابور رفت و در خدمت امام الحرمین ابوالمعالی جوینی فقیه به تحصیل فقه و کلام پرداخت و در همه علوم دینی عصر خود استاد مسلم گردید و با این حال تا سال فوت امام الحرمین همچنان درخدمت وی باقی ماند. سپس درنیشابور به خدمت خواجه نظام الملک وزیر ملکشاه سلجوقی رفت و در نتیجه مناظره ای که در مجلس این وزیر ترتیب داده شد فضیلت و مقام وی برخواجه معلوم گردید. پس از ۸ سال یعنی در سال ۴۸۴ هـ.ق (۱۰۹۱ م.) نظام الملک منصب تدریس مدرسه نظامیه را به غزالی که در هنگام تدریس ۳۵ ساله بود تفویض کرد وی در مدت چهارسال تدریس به اوج اشتهاد رسید، چنان که سیصد تن ازبزرگان علما در مجلس وی حاضر می شدند و از محضر او بهره‌مند می گردیدند. در این تاریخ غزالی ناگهان، دچار یک انقلاب روحی شد و یک‌اره از تدریس و کلیه مقامات دنیوی چشم پوشید و منصب مدرسی را به برادرش احمد واگذار کرد و راه سفر مکه پیش گرفت و از آن جا متوجه شام شد و در جامع دمشق اعتکاف کرد و چندی بعد به بیت المقدس و مصر رفت و از آن جا متوجه خراسان گردید و به توس رفت و اقامت گزید.

        مدت نه سال گوشه گرفت و در همین زمان بود که قسمت عمده آثار گران بهای خود را تألیف کرد. در این مدت دراز، بااین که غزالی گوشه گیری گزیده بود، هنوز مردم عصر و بزرگان در وی به چشم بزرگی می دیدند و در خانه وی آمد و شد و از محضر وی استفاده می کردند و همین رفت و آمدها، نوعی وسوسه در مزاج غزالی حاصل کرد که کم کم به انزوا پایان بخشید و درست مصادف همین حال فخرالملک او را برای تدریس نظامیه نیشابور دعوت کرد و غزالی دعوت وی را پذیرفته به سال ۴۹۹ از توس به نیشابور شد و در مدرسه نظامیه نیشابور به تدریس و وعظ وارشاد مردم پرداخت و نیز یک دوره چهارساله دیگر را به این نحو گذرانید تا یک بار دیگر هیجانی روحی در وی پدید آمد و این بار یک باره ترک همه علایق گفت و به سال ۵۰۳ به توس بازگشت و در خانه خود به روی آشنا و بیگانه بست، و با این که سلطان سنجر بار دیگر او را به تدریس خواند. غزالی ازرفتن سرباز زد و عذرخواست و هم چنان در خانه خود منزوی بود. تا دو سال بعد به سال ۵۰۵ (۱۱۱۱ م.) که فقط پنجاه و پنج سال ازعمر وی گذشته بود و دریایی از دانش فراهم ساخته و مدفون نموده بود، در همان جا چشم از جهان فروبست و در طابران توس به خاک سپرده شد. غزالی با آن که از مخالفان فلسفه بود در نتیجه سفرها و سیر و سلوک مقالات و گفتارش چاشنی عرفان پیدا کرده و مورد تکفیر فقیهان قرارگرفت و خلقی به آزارش همت گماشتند.

        غزالی یکی از دانشمندان جامع ایران است که در غالب علوم متداوله عصر احاطه داشته است و او را باید یکی از بزرگ ترین علمای مذهبی و فلسفی و اخلاقی و ادبی اسلامی دانست و عده ای از محققین شرق و غرب در هرباب در آثار وی مطالعاتی کرده و کتاب ها نوشته اند. با این که زندگی درازی نداشته و بسیاری ازاوقات خود را صرف معاشرت و مسافرت و وعظ و تدریس نموده از کسانی است که آثار بسیار و نوشته های گوناگون از وی به جا مانده است، چنان که شماره تألیف وی را تا یکصد و سی شمرده اند که در رشته های مختلف فقه، تفسیر، اصول، کلام، اخلاق، اخبار و متفرقه است و عنوان همه این تألیفات مدون است و از آن جمله ” کیمیای سعادت” و”نصیحة الموک” او به فارس بسیار شیوا و سایر آن آثار به زبان تازی و مهم ترین اثر وی دوره مفصل ” احیاء علوم الدین” به زبان تازی است و از دیگر آثار او می توان تهافت الفلاسفه، مکاتیب المنقـــذ من الضلال، جواهرالقرآن، شفاء العلیل، منهاج العابدین، الجام العوام عن علم الکلام، المستصفی من علم الاصول، عقیدة اهل السنه را نام برد.


    اسدی توسی: (وفات ۴۶۵ هـ.ق)

        ابونصر علی بن احمدتوسی، متخلص به اسدی شاعر و حماسه سرای ایرانی قرن پنجم است. ولادت او در اواخر قرن چهارم یا اوایل قرن پنجم صورت گرفته و دوره بلوغ او در شاعری مصادف با انقلابات خراسان و غلبه سلجوقیان برآن دیار و برافتادن حکومت غزنویان از آن ناحیه بود. ناگزیر وی خراسان را ترک کرد و به مغرب ایران روی آورد و در آذربایجان اقامت گزید. در آن جا با امیر ابودلف پادشاه نخجوان و شجاع الدوله ابوشجاع منوچهربن شاوور از پادشاهان شدادی ارتباط یافت. شهرت او بیشتر به واسطه نظم ” گرشاسبنامه” است که به تقلید از شاهنامه فردوسی نوشته و آن را در سال ۴۵۸ هجری در نحجوان به نام ابودلف حکمران اران و نخجوان به نظم آورده و در ساختن آن قدرت طبع نشان داده است. غیر از گرشاسبنامه، اثر نفیس دیگری نیز به نام ” لغت فرس” ازخود به یادگار گذاشته، که در آن لغات فارسی را معنی کرده و از شعرای پیش از خود شواهدی آورده است و نیز یادگاری دیگر نیز از اسدی باقی است و آن در کتاب ” الابنیة عن حقایق الادویة” تألیف ” ابومنصور موفق هروی” است که در سال ۴۴۷ به خط خود نوشته و امروز از کهن ترین نسخ فارسی و درجهان منحصر به فرد است.

        اسدی توسی به سال ۴۶۵ هجری وفات یافته است. ازدیگر آثار او مناظرات (قصایدی در مناظره بین دو چیز یا دوکس مانند روز وشب، مغ و مسلمان) و قطعاتی ازشعرش باقی مانده است.

    خواجه نصیرالدین توسی: (ولادت ۵۹۷ وفات ۶۷۲ هـ.ق)

        نصیرالدین ابوجعفرحسن توسی معروف به خواجه نصیر یا محقق توسی و ملقب به استادالبشر افضل علمای عصر خود و ازب زرگان علما ریاضی و نجوم و حکما و متکلمین و فقهای شیعه اسلام در قرن هفتم و نیز ازوزراء آن عصر است. وی در جهرود قم تولد یافته و پس از کسب علوم و کمالات عقلی و نقلی به توس رفته و مدتی اقامت جسته و در اثر شهرتی که یافته بود، اسماعیلیه قهستان وی را نزد خود بردند و به تشویق محتشم قهستان ناصرالدین عبدالرحیم بن ابی منصور که مردی فضل پرور بود، کتاب تطهیرالاعراق یا کتاب الطهاره ابوعلی مسکویه را از عربی به فارسی ترجمه و تهذیب کرد که مشهور به اخلاق ناصری است. خواجه نصیر در سال ۶۵۴ پس از تسلیم ملاحده قهستان، به هلاکو معرفی شد و برای نجات مسلمانان از خون ریزی های آن مرد سفاک به خدمت او درآمد و با تدابیر خاصی از خرابی شهرها و کشتار دستجمعی مردم به دست هلاکو جلوگیری کرد و تا آخر عمر در خدمت مغولان به سر برد و در ۶۵۷ هجری به امر هلاکو در مراغه رصدی ترتیب داد و خلاصه رصدهای این زیج را درکتابی به نام “زیج ایلخانی” مدون ساخت. اهمیت خواجه به چند امر است:

    ۱- در اوان غلبه مغول وحشی، در جمع کتاب و جلوگیری از تلف شدن کتاب خانه ها، سعی بلیغ به خرج داده و کتاب خانه اش بیش از چهارصدهزار مجلد کتاب داشته است.
    ۲- دراثر تقرب به هلاکو عده ای ازاهل علم وادب را به تدبیر ازمرگ نجات بخشیده است.
    ۳- دلباخته اشاعه علوم و تدوین کتب وتربیت شاگرد و تحقیق بوده و جمع کثیری را تربیت کرده است مرگش در بغداد به تاریخ ۱۸ ذیحجه سال ۶۷۲ اتفاق افتاده و در کاظمیه مدفون شده است.

         خواجه، دراکثر علوم استاد بوده و به فارسی وعربی درآن ها تألیفات دارد، ولی بیشتر به حکمت و به خصوص ریاضی مشهور است و مهم ترین آن ها عبارتند از:
    تجریدالکلام یا تجریدالاعتقاد (در اثبات عقاید طایفه شیعه امامیه). تحریر اوقلیدس (در هندسه). تحریر بحسطی (در هیئت)- شرح اشارات بوعلی سینا (در حکمت)- اوصاف الاشراف (به فارسی در تصوف)- اخلاق ناصری (به فارسی درحکمت علمی واخلاق)- اساس الاقتباس (به فارسی درمنطق)- تذکرة نصیریه (در هیئت)- معیارالاشعار(به فارسی در عروض و قافیه)- رساله سی فصل (در معرفت تقویم)- رساله در اسطرلاب- زیج ایلخانی- جامع الحساب- رساله در جیر وقدر و کتبی به زبان عربی در منطق و هیئت و هندسه از او باقی مانده است.


    شریف الدین توسی: (وفات ۶۰۹ هـ.ق)

        مظفربن محمدبن مظفر، ریاضی دان و منجم به نام (فوت ۶۰۹ هـ.ق) وی اصلاحاتی دراصطرلاب انجام داده وشرح آن را درکتاب المسطح آورده است. به جز شخصیت ها ومشاهیر بالا‌ مشاهیر دیگری نیز همچون امیرعلی شیرنوایی، مقدسی مولف احسن التقاسیم، نظامی عروضی سمرقندی، عطاملک جوینی، شیخ بلقسم کرکانی، فخرالدین مارشکی توسی، ابن بطوطه، حمدا… مستوفی محمدبن اسلم، ابوبکر نساج توسی، ابولقاسم کرکانی، ابوعلی فارمدی، سمغانی، سیدحمزه علوی، ابوسعید ابوالخیر حافظ ابرو، حمیدبن قحطبه، شهید بلخی، ناصرخسرو قبادیانی بلخی، انوری، ابومسلم خراسانی، ابن مهلهل یا درتوس بوده اند ویا به نوعی باسرنوشت توس پیوند داشته اند.


     


    1. احمدبن ابی یعقوب, البلدان, ترجمه محمد ابراهیم آیتی, بنگاه ترجمه و نشر کتاب, تهران۱۳۵۶, ص۵۳
    2. ابوالقاسم فردوسی, شاهنامه, تصحیح متن م.ن. عثمان اوف, زیرنظر ع.نوشین, مسکو ۱۹۶۸م.؛ انستیتو ملل آسیا, انتشارات دانش شعبه ادبیات خاور, ج۷, ص۲۸۲, بیت۳۲۴؛ ص۲۸۴, بیت۳۶۵؛ ج۹, ص۳۴۶, بیت۴۲۲٫
    3. احمدبن یحیی بلاذری, فتوح البلدان – بخش مربوط به ایران, ترجمه آذرتاش آذرنوش, انتشارات سروش, تهران ۱۳۶۹, ص۱۰۶٫
    4. ابی یعقوب, همان کتاب, ص۵۳٫
    5. ابن حوقل, سفرنامة ابن حوقل, ترجمه و توضیح دکتر جعفر شعار, انتشارات امیرکبیر, تهران ۱۳۶۶, ص۱۶۹٫
    6. ابواسحاق ابراهیم اصطخری, مسالک و ممالک, به اهتمام ایرج افشار, شرکت انتشارات علمی و فرهنگی, تهران ۱۳۶۸, ص۲۰۵٫
    7. گمنام, حدودالعالم من المشرق الی المغرب, به کوشش منوچهر ستوده, کتابخانه طهوری, تهران, ۱۳۶۳, ص۹۰٫
    8. سید محمدکاظم امام, مشهد طوس, کتابخانه ملی ملک, تهران ۱۳۴۸, ص۸۸ به نقل از مسعربن مهلهل.
    9. ابوعبدالله محمدبن احمد مقدسی, احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، ترجمه علینقی منزوی، شرکت مولفان و مترجمان ایران، تهران ۱۳۶۱، بخش دوم، ص ۴۶۶ و ۴۶۷٫
    10. مقدسی، همان کتاب, ص۴۶۷٫
    11. همان کتاب, ص۴۶۷٫
    12. محمدبن منور, اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابوسعید, تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی, انتشارات آگاه, تهران ۱۳۷۱, ج۲, ص۱۲۰- بخش تعلیقات.
    13. مشهد توس، ص۴۴ به نقل از سمعانی.
    14. احمدبن عمربن علی نظامی سمرقندی, چهار مقاله, به تصحیح و اهتمام محمد قزوینی, انتشارات ارمغان, تهران بیتا, ص۸۱٫
    15. چهار مقاله, ص۷۴٫
    16. مشهد توس، ص ۴۵٫
    17. اسرار التوحید، ص ۲۰۶٫
    18. مشهد توس، ص۴۶ به نقل از یاقوت.
    19. همان کتاب, ص۴۷, به نقل از مراصد الاطلاع.
    20. همان کتاب, ص۴۹, به نقل از جوینی.
    21. ابن بطوطه, سفرنامه ابن بطوطه, ترجمة محمدعلی موحد, مرکز انتشارات علمی و فرهنگی, تهران ۱۳۶۱, ج۱, ص۱۹۷٫
    22. حمدالله مستوفی, نزهت القلوب, تصحیح گ. لسترنج, انتشارات دنیای کتاب, تهران ۱۳۶۲, ص۱۵۲٫
    23. شهاب الدین عبدالله خوافی (حافظ ابرو), جغرافیای تاریخی خراسان, تصحیح و تعلیق دکتر غلامرضا ورهرام, انتشارات اطلاعات, تهران ۱۳۷۰, ص۵۹٫
    24. holomac, Altiranisches worterbuch, Berlin, 1961.
    25. Mayrho Fer, Iranisches Personennamenbuch, wien, 1966.
    26. جاماسپ آسانا، متون پهلوی , گزارش سعید عریان, تهران, کتابخانه ملی ایران, ۱۳۷۱, ص۶۵٫
    27. جمعی از نویسندگان، تاریخ ایران کمبریج, تهران, امیرکبیر, ۱۳۷۷, ج۳, قسمت دوم, ص۱۷۶٫
    28. لوکونین, تمدن ایران ساسانی, ترجکمه عنایتالله رضا, تهران, علمی فرهنگی, ۱۳۶۵, ص۲۰۴٫
    29. فردوسی, شاهنامه, چاپ مسکو, ج۷, داستان پادشاهی یزگرد اول, بیت ۳۲۴ به بعد.
    30. یوزف مارکورات, ایرانشهر, ترجمه مریم میراحمدی, تهران, اطلاعات, ۱۳۷۳, ص۳۸ و ۱۵۱٫
    31. عبدالحسین زرینکوب, روزگاران ایران, تهران, سخن, ۱۳۷۴, ج۱, ص۲۰۵٫
    32. دائرة المعارف بزرگ اسلامی, تهران, ۱۳۷۰, ج۲, ص۵۵۵٫
    33. ایرانشهر, ص۱۳۴-۱۳۵٫
    34. Altiranisches worterbuch.
    35. Mackenzie, A concise pahlavi dictionary, london, 1961.
    36. اسدی توسی, لغت فرس, تصحیح مجتبایی و صادقی, تهران, خوارزمی, ۱۳۶۵٫
    37. علی اکبر دهخدا, لغتنامه, تهران, دانشگاه تهران, ۱۳۷۷؛ سلطانعلی اوبهی هروی, فرهنگ تحفه الاحباب, تصحیح تقی زاده توسی و ریاضی هروی, مشهد, انتشارات آستان قدس رضوی, ۱۳۶۵؛ قزوینی, بیست مقاله, تهران, ابنسینا, ۱۳۳۲, ج۲, ص۷۴ پاورقی.
    38. ریچارد. فرای, عصر زرین فرهنگ ایران, ترجمه مسعود رجب نیا, تهران, سروش, ۱۳۶۳, ص۲۹٫
    39. میترا مهرآبادی, خاندان های حکومتگر ایران باستان, تهران, فتحی, ۱۳۷۲, ص۲۹٫
    40. عبدالحی حبیبی, تاریخ افغانستان پس از اسلام, تهران, دنیای کتاب, ۱۳۶۳, ص۵۱۸٫
    41. ایرانشهر, ص۱۵۰؛ پیگولوسکایا, شهرهای ایران, ترجمه عنایت الله رضا, تهران, علمی فرهنگی, ۱۳۷۲, ص۴۲۴٫
    42. محمد جریر طبری, تاریخ طبری, ترجمه ابوالقاسم پاینده, تهران, اساطیر, ۱۳۷۵, ج۵, ص۲۱۵۶٫
    43. بلاذری, فتوح البلدان, ترجمه آذرتاش آذرنوش, تهران, سروش, ۱۳۶۴, ص۱۶۰٫
    44. ابن خرداد به, المسالک و الممالک, ترجمه حسین قره جانلو, ناشر مترجم, ۱۳۷۰, ص۳۲٫
    45. بیست مقاله قزوینی, ج۲, ص۷۳ تا ۱۹۰٫
    46. عبدالحسین زرین کوب, تاریخ مردم ایران, تهران, امیرکبیر, ۱۳۷۱, ج۲, ص۲۰۸٫
    47. کریستین سن, ایران در زمان ساسانیان, ترجمه رشید یاسمی, تهران, دنیای کتاب, ۱۳۷۰, ص۲۴۱٫
    48. شاهنامه, ج۹, ص۳۳۹؛ فتوح البلدان, ص۱۶۰؛ نیز «مقدمه شاهنامه ابومنصوری» به نقل از محمدامین ریاحی, سرچشمه های فردوسی شناسی, پژوهشگاه, تهران, ۱۳۷۲, ص۱۸۰٫
    49. دایرة المعارف اسلام, ذیل واژه «طوس», ترجمه سمبات قوطانیان, نشریه فرهنگ خراسان, س۴, ش۲-۱ (۱۳۴۱), ص۶۳٫
    50. دایرة المعارف اسلام, ذیل واژه «طوس», نیز ب. اشپولر, تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی, ترجمه جواد فلاطوری, علمی و فرهنگی, تهران ۱۳۶۹, ج۱, ص۳۸؛ نیز «مقدمه شاهنامه ابومنصوری».
    51. اشپولر, ج۱, ص۲۶ و ۲۷٫
    52. بنا به گزارش های مقدسی, ج۲, ص۴۶۷؛ نیز یعقوبی, البلدان, ترجمه محدابراهیم آیتی, بنگاه ترجمه و نشر کتاب, تهران, ۱۳۴۳, ص۵۳٫
    53. گزارش حفاری اطراف حرم مطهر و بررسی دستگردان, موجود در آرشیو میراث فرهنگی خراسان.
    54. یعقوبی, ص۵۳٫
    55. سرچشمه های فردوسی شناسی, ص۱۳ تا ۱۵٫
    56. گردیزی, ص۲۶۴؛ اشپولر, ج۱, ص۷۰, زرین کوب, تاریخ مردم ایران, انتشارات امیرکبیر, تهران, ۱۳۷۱, ج۲, ص۴۶؛ نیز ابوحنیفه احمدبن داوود دینوری, اخبارالطّوال, ترجمه محمود مهدوی دامغانی, نشر نی, تهران, ۱۳۶۶, ص۴۰۲ و ۴۰۶٫
    57. سرچشمه‌های فردوسی‌شناسی, همان صفحات؛ نیز مهدی سیدی «توس در دوره اسلامی», کتاب پاژ, شماره ۱۳ و ۱۴ (۱۳۷۳), ص۳۰ تا ۳۲؛ نیز مطهربن طاهر مقدسی, آفرینش و تاریخ, ترجمه و تعلیق شفیعی کدکنی, انتشارات آگه, تهران, ۱۳۷۴, ج۴ تا ۶, ص۹۶۷؛ نیز تاریخ سیستان, تصحیح ملک الشعرای بهار, ص۱۵۶ تا ۱۶۱٫
    58. دایرة المعارف بزرگ اسلام, ذیل واژه «طوس».
    59. مقدسی (ج۲, ص۴۶۸) هم به کم آبی نوقان اشارهای صریح دارد.
    60. تقی بینش, «طابران توس», یادنامه ایرانی مینورسکی, به کوشش مجتبی مینوی و ایرج افشار, دانشگاه تهران, ۱۳۴۸, ص۴۹
    61. تا ۵۹٫
    1. مقدسی, ج۲, ص۴۳۰ و ۴۳۷٫
    1. در این باره مراجعه شود به مطلبی که در باره حدود و موقعیت توس در همین فصل آمده است.
    1. مقدسی, ج۲, ص۴۶۷٫
    1. ذکریای قزوینی, آثار البلاد و اخبار العباد, ترجمه عبدالرحمن شرفکندی, انتشارات علمی, تهران, ۱۳۶۶, ص۱۸۸؛ نیز مقدسی, ج۲, ص۴۶۷ و ۴۶۸٫
    1.  حافظ ابرو, جغرافیای تاریخی خراسان در تاریخ حافظ ابرو, به کوشش غلامرضا ورهرام, انتشارات اطلاعات, تهران, ۱۳۷۰, ص۵۵٫
    1.  امام محمد غزالی, مکاتیب فارسی غزالی, به تصحیح عباس اقبال, امیرکبیر, تهران, ۱۳۶۲, ص۱۲ و ۱۶٫
    1.  عطاملک جوینی, تاریخ جهانگشا, تصحیح محمد قزوینی, انتشارات بامداد, تهران, بیتا, ج۳, ص۳۴ و ۱۰۴٫
    1.  همان کتاب, ج۱, ص۱۱۴, ۱۱۸ و ۱۳۶؛ ج۲, ص۲۲۰٫
    1.  همان کتاب, ج۲, ص۲۳۸٫
    1.  همان کتاب, ج۱, ص۲۰۱ و ج۲, ص۱۹۹٫
    1.  خواند میر, تاریخ حبیب السیر, به اهتمام محمد دبیر سیاقی, بیجا, ۱۳۵۳, ج۳, ص۴۳۳ و ۴۳۲٫
     
ورود به پنل
پیوندها
تمامی حقوق این پورتال متعلق است به اداره کل میراث فرهنگی ، صنایع دستی و گردشگری استان خراسان رضوی مجری پورتال : شرکت داده پردازی پویان ابتکار شرق