حکیم ابوالقاسم فردوسی

(۳۲۹ ـ ۴۱۱ یا ۴۱۶ ه‍ )

     حکیم ابوالقاسم فردوسی، پدر حماسه‌های ملّی و زنده کنندﺓ زبان و موجودیّت فرهنگ ایرانی، در سال ۳۲۹ ه‍./۹۴۰م. در روستای باژ (پاژ، فاز، باز) واقع در سه فرسنگی شمال شرق طابران طوس دیده به جهان گشود. او از نجیب‌زادگان و طبقه‌ای موسوم به «دهقانان» بود. نام او و پدرش در نخستین ترجمة شاهنامه به زبان تازی، که در حدود سال ۶۲۰ﻫ. صورت گرفته[۴۴]، «منصور بن‌ حسن» و کنیه و لقب شاعری‌اش بنا بر خود شاهنامه و کهن‌ترین منابع موجود دربارﺓ سرگذشت وی، یعنی تاریخ سیستان[۴۵] و چهارمقاله[۴۶]، «ابوالقاسم فردوسی» آمده است. «دهقانا» که فردوسی از میان آنان برخاسته بود، گروهی از نجبای درجه دوم، و صاحب دولتانی بودند که اهمیّت و قدرتشان به این باز بسته بود که ادارﺓ محل خویش را ارثاً بر عهده داشتند؛ از امور لشکری به دور نبودند اما عموماً از راه درآمد املاک موروثی روزگار می‌گذراندند و خود را به دفاع از فرهنگ و ارزش‌های قومی، همچنین سرزمینی که در آن سکونت داشتند متعهّد و پای‌بند می‌دیدند[۴۷].

     دوران کودکی و نوجوانی فردوسی مقارن ایّامی بود که گروه دهقانان به ضرورت از پیش متشکّل تر و بیدارتر بودند، برای آن که زمزمة مخالفت با فرهنگ و میراث ایرانی رو به گسترش بود و نیاز به یک بسیج همگانی برای حفظ دستاوردهای فرهنگی و ابقای تاریخ و قومیت ایران بیش از پیش احساس می‌شد. فردوسی بمانند همة دهقانانِ هم طبقة خود اراضی و املاکی داشت که می‌توانست از درآمد حاصل از آن تا سال‌ها در امنیّت اقتصادی و بدون دغدغة خاطر زندگی کند. بنابراین، حدود شصت سال از عمرِ شاعرِ گرانمایة طوس، که در دورﺓ سامانیان (۲۸۶ تا ۳۸۹) گذشت، بهترین دوران زندگانی اوست، زیرا که جوان بود و برخوردار و تندرست و دوستکام؛ بویژه که در این دوران زبان فارسی که از دیار خراسان بزرگ سر بر کرده بود؛ رو در بالیدن داشت و آثار گرانبهایی به شعر و به نثر در دامان خود پدید می‌آورد. از همان سال ولادت فردوسی ستارﺓ بخت سامانیان رو به تیرگی گذاشت و آثارِ اِدبار و ناسازگاری که از سال‌های آخر حکومت امیر نصربن احمد سامانی (جلوس ۳۰۱ ﻫ، وفات ۳۳۲ﻫ/ ۹۴۳م) پیدا شده بود، می‌رفت که تا چند دهة دیگر دست عناصر ایران دوست و خدمتگزار را به کلّی از ادارﺓ امور کوتاه کند. در آن سال‌ها که مصادف بود با دهه‌های نخستین سدﺓ چهارم هجری، دو گروه متفاوت از ایرانیان فرهیخته بر کار بودند: گروهی تازی مآب و متمایل و پشتگرم به دستگاه خلافت بغداد، که آثار خود را به زبان عربی و بر وفق مراد بغداد پدید می‌آوردند، و دستة دیگر «ایران گرایان» و ایران‌دوستانی که با خلافت بغداد همراهی و همسویی چندانی نداشتند و ترویج و گسترش فرهنگ و قومیت ایرانی را  عمدتاً با کمک زبان فارسی دری وجهة همّت قرار داده بودند. امرای سامانی و وزیران ایران‌دوست آنان که دستگاه و قدرتی سزاوار توجّه به هم زده بودند از زمرﺓ این گروه دوم بودند.

     در آن سال ها جنب و جوش ادبی و فرهنگی گویا در طوس بیش از جاهای دیگر نظرگیر بود، بویژه که طبقة دهقانان، با آن روحیة ایران گرایی و فرهنگ مداری، به دلایل خاصّ تاریخی و جغرافیایی در این ناحیه بیش از دیگر نواحی خراسان بزرگ یا قلمرو حکومت سامانیان بالیده بودند. خوشبختی و توفیق فرهنگی طوس در آن سال ها بیشتر از این روی بود که امیری نژاده، خردمند، فرهیخته و دل آگاه از جانب سامانیان بر آن‌جا حکومت می‌کرد. این امیر فرهنگ دوست ابومنصور محمدبن عبدالرزاق طوسی، و یکی از مهم‌ترین کوشش‌های ایران گرایانة او گردآوری، تنظیم و سر و سامان دادن به تاریخ گذشته ایران و اَمر به تدوین شاهنامة ابومنصوری بود. با شناختی که از کشمکش ها و حرکت های ضدّ ایرانی در میانه سدﺓ چهارم هجری داریم، گردآوری این داستان ها و تدوین و بازنویسی آن ها به فارسی دری امری حتمی و ناگزیر بود، تا مدّعیان ترک و تازی دریابند که با چه قومی سر و کار دارند و با کدام پشتوانه فرهنگی می‌توانند با آنها به معارضه برخیزند!

     پس از مرگ ابومنصور در سال ۳۵۱ ه‍. / ۹۶۲ م. تا حدود سی سال خانوادﺓ ترک نژاد سیمجوریان حاکم خراسان گشتند. این‌که روزگار فردوسی از زمان ولادت تا شروع به نظم شاهنامه چگونه گذشته، بر ما روشن نیست. بی‌شک او هم مثل هر دهقان آزادﺓ دیگری نگران سرنوشت ایران و تاریخ و فرهنگ سرزمین خویش بوده، از اختلافات و نادانی ها و بی‌فرهنگی‌هایی که به برکناری و انزوای خاندان عبدالرزاق و روی کار آمدن سیمجوریان انجامیده در رنج بوده است، و همزمان خود را برای اقدام دفاعی شایسته‌ای آماده می‌کرده است.

     آغاز به نظم شاهنامه به عنوان یک واکنش فرهنگی در برابر سلطة غلامان ترک، و آل سیمجور که بر خراسان و طوس غلبه یافته بودند، از دهة دوم حاکمیت آنان آغاز شد. ابتدا دقیقی توسی (احتمالاً در سال ۳۶۵ﻫ /۹۷۵م) نظم شاهنامه منثور را آغاز کرد، اما کمی بعد کشته شد و کار نظم خداینامه نافرجام ماند از این هزار بیتی که از دقیقی بر جای مانده، همچنین قرائنی که از زندگی و احوال خصوصی دقیقی در دست است، چنین بر می‌آید که او اگر زمان هم می‌یافت شایستگی لازم را برای تعهَد نظم شاهنامه نداشت. این بود که ضرورت این کار به عنوان پیامی همگانی در هیئت یک نیاز بر فردوسی نهیب زد و او را به ادامة کار دقیقی برانگیخت. چنین بود که دهقان‌زادﺓ طوس، که پا به حوالی چهل سالگی گذاشته و از هر جهت برای پذیرفتن این رسالت خطیر آماده شده بود، با نگرانی از این که مبادا عمر و دارایی اش در صورت درنگِ بیشتر به این کار وفا نکند مردانه قدم در این میدان نهاد. در این راه جوانمردی از دوستان همشهری وی به تشویق او همَت گماشت و اسباب کار را برایش فراهم کرد، و به او قول داد نسخه‌ای از شاهنامة منثور را برایش بیاورد:

مرا گفت:خوب آمد این رای تو
نبشته من این دفتر پهلوی
گشاده زبان و جوانیت هست
شو این نامه خسروان باز گوی

 

به نیکی خرامد همی پای تو
به پیش تو آرم، نگر نغنوی
سخن گفتن پهلوانیت هست
بدین جوی نزد مهان آبروی

     در همین زمان دوست دیگر، که در برخی از نسخه‌های کهن شاهنامه اسمش امیرک منصور ظبط شده است،[۴۸] و در بیشتر نسخه‌ها ابومنصور، که البته صحیح «منصور» یعنی فرزند ابومنصور محمدبن عبدالرزاق است (منصوربن محمدبن عبدالرزاق در فصل پنجم) به او نیز قول همراهی داد. اما دریغا که این مهتر گشاده دل و گردن فراز در سن جوانی بر دست «نهنگان مردم کشان» کشته و یا ناپدید شد، و فردوسی از وجود دوستی کارآمد و دل‌آگاه محروم ماند. به هر روی، در آغاز کار فردوسی که باید حوالی سال ۳۷۰ﻫ./۹۸۰م. بوده باشد، هنوز امیران سامانی بر سر کار بودند. در همین سال های تاریک که بنابر برخی نسخه‌های شاهنامه:

زمانه سراسر پر از جنگ بود

 

به جویندگان بر جهان تنگ بود

     فردوسی کار بزرگ نظم داستان‌های ملّی را آغاز کرد و به‌رغم ناملایمات روی از ادامه کار در هم نکشید، و تا سال‌ها بعد با شور و دلبستگی به کار خطیر خود ادامه داد.

ارتباط فردوسی با محمود غزنوی

     چهارده سال که از شروع کار فردوسی می‌گذشت محمودبن سبکتگین به همراه پدرش برای نخستین بار از غزنه به خراسان آمد و پس از جنگ و گریزهایی که در حوالی هرات و نیشابور با سالاران متمرِّد سامانی، ابوعلی سیمجور و فایق، داشتند، سرانجام در «نبرد اَندُرُخ» واقع در مسیر دروازﺓ رزانِ طوس به پاژ، در جنگی نمایان و سرنوشت ساز به تاریخ یکشنبه بیستم جمادی الآخر سال ۳۸۵ﻫ./۹۹۵م. دو سردار یاغی را هزیمت کردند. محمود که در این زمان تنها ۲۴ سال داشت[۴۹] از همان بدو ورود به قلمرو سامانیان و خراسان (۳۸۳) پاس دلاوری‌های نمایانی که از خود بروز داده بود، از جانب سامانیان به سپهسالاری کل خراسان رسیده و به سیف الدوله ملقّب گشته بود. ظاهراً فردوسی، که یک سال پیش از آن تحریرِ نخستینِ شاهنامه را به پایان برده بود، ناظر این دلاوری‌های محمود بوده و در سیمای او امیری جوان و جهان جوی می‌دیده است. ستایشی هم که با اشاره به سال ۳۸۵ در آغاز داستان گشتاسپ در هیئت یک رویا از محمود به عمل آورده می‌تواند ناظر به همین دیدار نخستین باشد:

چنان دید گوینده یک‌شب به خواب
دقیقی ز جایی فراز آمدی
به فردوسی آواز دادی که می
که شاهی ز گیتی گزیدی که بخت
شهنشاه محمود گیرنده شهر
از امروز تا سال هشتاد و پنج

 

که یک جام می‌داشتی چون گلاب
بر آن جام می داستان ها زدی
مخور جز بر آیین کاووس کی
بدو نازد و لشکر و تاج و تخت
ز شادی به هر کس رساننده بهر
بکاهدش رنج و نکاهدش گنج[۵۰]

     اما این دیدار به فرض آن که اتّفاق افتاده باشد می‌تواند گذرا و حتی یکجانبه باشد، برای آن که توقّف محمود در حوالی طوس و خراسان چندانی نپایید، بویژه که دو سال بعد (۳۸۷) ابتدا امیر سامانی و چند ماه بعد از آن هم سبکتگین درگذشت. بدین سبب محمود از نیشابور به غزنه رفت و پس از کشمکش‌هایی که بر سر جانشینی پدر با برادر خود اسماعیل داشت، سرانجام هم بر او و هم بر مدّعیان حکومت سامانی فائق آمد، و تنها از آن پس یعنی از سال ۳۸۹ﻫ./۹۹۹م. رسماً به عنوان سلطانِ بلامنازع خراسان و زابلستان بر تخت نشست. به‌ نظر می‌رسد که فردوسی تا چند سال بعد هم با دربار غزنه ارتباط مستقیمی نداشت، بخصوص بعید است که سلطان محمود در این سال ها متوجه فردوسی و کار عظیم او شده باشد، هرچند که وجود وزیر کاردان و ایران دوست وی، ابوالعباس فضل بن احمد اسفراینی (صدارت: ۳۸۴ تا ۴۰۱ﻫ./ ۹۹۴ تا ۱۰۱۱م.) می‌توانسته است میان آن ها وسیلة ارتباطی باشد. چنان که از خود شاهنامه بر می‌آید این ارتباط نخستین، به ۶۵ سالگی شاعر یعنی سال ۳۹۴ﻫ./۱۰۰۴م. باز می‌گردد، که فردوسی فرزند ۳۷ سالة خود را هم از دست داده و روزگار را به درویشی و رنج می‌گذرانده[۵۱]، رخ لاله گونش بمانند کاه زرد گشته، مویِ سیاه مشک رنگش چون کافور شده، آوازة داد و دهش محمود را هم می‌شنیده، در نتیجه به امید آن که پیرانه سر شاه گردن‌فراز و دادگر غزنه وی را دستگیر باشد و از جهانش بی نیازی دهد، به اشارﺓ دستور فرزانه و دادگرـ فضل بن احمد اسفراینیـ زبان به ستایش محمود گشوده و «این نامه بر نام او» پیوسته است. [۵۲]

     از چگونگی رفتن فردوسی به غزنه و تقدیم شاهنامه به محمود آگاهی درستی نداریم، از شاهنامه در این مورد چیزی به دست نمی‌آید، هر چند برخی منابع کم اعتبار مانند چهار مقاله و آثار کم اعتبار تر بعدی بدان تصریح دارند. آنچه مسلّم است این که رابطة حسنه میان فردوسی و محمود چند سال بیشتر دوام نیافت، برای آن که در حوالی سال ۴۰۰ ﻫ./۱۰۱۰م. در شاهنامه سخن از مذمّت محمود می‌رود، آن جا که فردوسی در داستان یزدگرد رندانه از زبان رستم فرخزاد به پیشگویی اوضاع زمانة خود می‌پردازد:

دریغ این سرو تاج و این داد و تخت
کزین پس شکست آید از تازیان
برین سالیان چار صد بگذرد
کشاورز جنگی شود بی هنر
رباید همی این از آن، آن ازین
نهان بدتر از آشکارا شود
بَد اَندیش گردد پدر بر پسر
شود بندﺓ بی هنر شهریار
از ایران و از ترک و از تازیان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
همه گنجها زیر دامن نهند
زیانِ کسان  از پی سود خویش

 

دریغ این بزرگی و این فرَو بخت
ستاره نگردد مگر بر زیان
کزین تخمه گیتی کسی نشمرد
نژاد و هنر کمتر آید به بر
ز نفرین ندانند باز آفرین
دل شاهشان سنگ خارا شود
پسر بر پدر همچنین چاره گر
نژاد و بزرگی نیاید به کار
نژادی پدید آید اندر میان
سخن ها به‌کردار بازی بود
بمیرند و کوشش به دشمن دهند
بجویند و دین اندر آرند پیش

     این درست زمانی است که به دنبال چیرگی محمود بر همة گردنکشان و یاغیان و استحکام پایه‌های حکومت، تغییر عمده‌ای در سیاست وی نسبت به جناح ایران دوستانش پیش آمد، و بی واهمه همة آنانی را که بنا به مصلحت مورد حمایت داشت از خویشتن براند و موجبات دلسردی آنان را فراهم آورد. اسفراینی وزیر برکنار شد و چندی بعد در زیر شکنجه مرد (۴۰۴ ﻫ./۱۰۱۴م.)، ابوریحان بیرونی و ابوسعید ابوالخیر به گونه‌ای از سطوت محمودی آواره گشتند و ابن سینا به گونه‌ای دیگر تحت پیگرد قرار گرفت. طبیعی است که در چنین اوضاع و احوالی فردوسی هم آزرده خاطر و مورد بی مهری بوده باشد.

سرآمد مرا روزگار بهی:

     از آن پس، چند سالِ پایان عمر شاعرِ آزادﺓ طوس در تیره بختی و رنج و ناخشنودی گذشت. دلبستگی سی ساله فردوسی به کار نظم شاهنامه و قحطی ویرانگر سال های ۴۰۰ تا ۴۰۲[۵۳] و عدم رسیدگی وی به امور زندگی سبب شد که املاک و دارایی های او یکی پس از دیگری از دست برود. امید شاعر در جهت رسیدن به پاداشی در قبال نظم شاهنامه هم به ناامیدی گرایید و او همچنان دل آزرده و خاطر خراشیده نگران سرنوشت کار و کتاب خود در زادگاه خویش ناظر بی‌‌مهری های زمانه بود، تا این که سرانجام در سال ۴۱۱ﻫ./۱۰۱۵م. یا ۴۱۶ در عسرت و تنگدستی سر بر خاک نهاد.[۵۴] اما چرا شاهنامه مقبول نظر محمود واقع نشد؟ با آنچه گذشت جواب روشن است، با این حال عوامل زیر را می‌توان در مورد بدبینی محمود و در نتیجه بی اعتنایی او نسبت به فردوسی برشمرد:[۵۵]

۱- درباریان متعصّب و جناح عرب‌گرای دربار محمود از فردوسی بدگویی کردند.

۲- فردوسی با وزیر پیشین اسفراینی هم جهت و همراه بود ولی زمانی که شاهنامه بر محمود عرضه شد اسفراینی مغضوب و معزول شده و رقیب او میمندی بر سر کار آمده بود.

۳- شاعران دربار غزنه می‌توانستند رقبای صنفی او باشند و حضور وی را در دربار بر نتابند.

     در مورد این که فردوسی چند سال بر سر نظم شاهنامه عمر گذاشته و بالأخره چه زمانی آن را به پایان برده، و آیا از آغاز تا انجام کتاب را مرتّب سروده یا داستان ها را به طور پراکنده به نظم آورده و بعد تنظیم کرده است؟ گمان های بسیاری ابراز شده است. حاصلِ سخن آن که فردوسی نظم شاهنامه را رسماً از حدود سال ۳۷۰ آغاز کرد و طیَ مدت نزدیک به بیست و پنج سال تا سی سال بخش های مختلف آن را به طور متناوب به نظم کشید، و سرانجام یک‌بار به سال ۳۹۴ و بار دیگر در حوالی سال های ۴۰۱ یا ۴۰۲ در آن تجدید نظر کرد. بنابراین ذکر بیست و پنج، سی، و سی و پنج سال که در جاهای مختلف شاهنامه آمده ناظر بر این تاریخ های ختم چندگانه تواند بود.
 

هجونامه، شیوﺓ فکری فردوسی:

     در بعضی از دست‌نویس های شاهنامه بیت‌هایی در بدگویی از محمود غزنوی دیده می‌شود که بنابر پاره‌ای روایاتِ مربوط به سرگذشت فردوسی، به هجونامه‌ای متعلق است که وی پس از کدورت با محمود در یکصد بیت سروده است. اساساً در وجود چنین هجونامه‌ای تردید بسیار شده است. برخی برآنند که ابیات هجونامه بعد از فردوسی و به احتمال از جانب همفکران او، شیعیان و شعوبیان مخالف با طرز تفکّر محمود جعل شده و به نام او رایج گردیده است.[۵۶]

     در مورد ترتیب و توالی شاهنامه گمان بیشتر بر این است که کلّیت آن با همین توالی موجود سروده شده است، با این حال دور نیست که فردوسی پاره‌ای از داستان ها را پیش از آغاز به نظم کلّی شاهنامه سروده و بعد بر آن افزوده است. این حدس بویژه در مورد داستان «بیژن و منیژه» بسیار نیرومند است. از نظر دینی، فردوسی بر مذهب اقلّیت و شیعه بوده است، احتمالاً شیعة زیدی یا اثنی عشری. شیوﺓ فکری وی مبتنی بر حکمت است، با تأکید بر اصالتِ خرَد. با این حال حکیمانه بر آن بوده است که مناقشات نژادی را با معتقدات مذهبی نیامیزد؛ به این معنی که دلبستگی او به میراث قومی و فرهنگ کهن ایران مانع از اخلاص ویژﺓ وی نسبت به معتقدات اسلامی و تعظیم تشیَع و شیفتگی به خاندان پیامبر نبوده است.

 شاهنامه یا خردنامه شهریاران:

بناهای آباد گردد خراب
پی افکندم از نظم کاخی بلند

 

ز باران و از تابش آفتاب
که از باد و باران نیابد گزند

     شاهنامه بدون شک پیرترین کتاب منظوم، و در حکم نیای آثار ادبی فارسی است. از آثار شعری پیش از شاهنامه به غیر از هزار بیت دقیقی- که آن هم از دریا‌دلی فردوسی در سینة گشادﺓ شاهنامه باقی مانده است- جز قطعات و ابیات پراکنده چیز چندانی به دست ما نرسیده است. بنابراین، افتخار پدریِ مجموعة سخن پارسی در انحصار شاهنامه باقی می‌ماند، و خداوندگار خود فردوسی کبیر را در چشم و دل همة فارسی زبانان سرافرازی و بالانشینی ویژه‌ای کرامت می‌کند. این همه نام که از فردوسی برجای است، این همه افتخار که تاریخ و ملّیت ایران از یک سو و زبان و فرهنگ استوار پارسی از دیگر سو به فردوسی ارزانی بخشیده است، همه در گرو همین یک کار است: آفرینش شاهنامه.

     امّا شاهنامه خود چگونه کتابی است و این نیکنامی و فرازمندی را چگونه فراهم آورده است، سؤالی است که می‌کوشیم تا حدودی به آن پاسخ گوییم. بخشی از داستان های پهلوانی و روایات برجای مانده از شاهان ایران  باستان و سرگذشت اقوام و جوامع پیشین، در پایان عهد ساسانی یعنی در اواخر سدﺓ ششم میلادی با عنوان «خُوَتای نامگ» Xvitainamag  (=خدای نامه) به زبان فارسی میانه (پهلوی) تدوین شده بود. پس از برافتادن ساسانیان چون روزگار عباسیان فرا رسید «روزبه» ایرانی معروف به عبدالله بن مقفّع (مقتول به سال ۱۴۲ یا ۱۴۵ﻫ./۷۵۹ یا ۷۶۲م.) برای نخستین بار مجموعة آن را با عنوان سِیرَالملوک یا سِیَرِملوک الفُرس از پهلوی به عربی گزارش کرد؛ و پس از او چندین بار به صورت کامل یا خلاصه تحریرهایی از آن فراهم آمد و مورد استفادﺓ عموم مؤلفان قرار گرفت،[۵۷] بطوری که اغلب مورّخان بعدی، که در راه تدوین تاریخ های عمومی یا منطقه‌ای کوشش هایی کرده‌اند، اطلاعات مربوط به ایران پیش از اسلام را از روی همین ترجمه برگرفته‌اند. همین گزارش بود که در سدﺓ چهارم هجری/دهم میلادی مورد استفادﺓ دانشورانی قرار گرفت که از جانب ابومنصور محمدبن عبدالرزاق طوسی و وزیرش ابومنصور معمّری (همین فصل، شمارة۴) برای تدوین و تنظیم روایات کهن مأموریت یافتند، و شاهنامة منثور ابومنصوری به عنوان نخستین کتاب مهم نثر پارسی دری بر همین اساس فراهم آمد.

     تدوین این شاهنامه که از سال ۳۳۹ آغاز شده بود و در آغاز سال ۳۴۶ﻫ./۹۵۷م. پایان یافت، نظر به این که افزون بر حسن ترکیب و لطفِ بیان، جامع و تمام نیز بود و در تهیه و تدوین آن هم مآخذ معتبر قدیم و خداینامه‌های کهن مورد بهره‌برداری قرار گرفته بود، هم از روایات استوار و شفاهی، که سینه به سینه در طول سده‌های دراز به آینده سفر کرده بود بهره برگرفته بودند، بزودی مورد توجّه خاص و عام واقع شد و از همان آغاز ضرورتِ نظمِ آن به عنوان یک نیاز ملّی احساس گردید، که برای نخستین بار دقیقی (همین فصل) این مهم را بر عهده گرفت. ضرورت نظم داستان های ملّی به عنوان یک نیاز مبرم قومی و دغدغة خاطری که از بابت حفظ و استمرار تاریخ و فرهنگ ملّی ایران در برابر تهاجم بیگانگان ترک و تازی برای همه دهقانان و آزادگان در پیش بود، استاد سخندان طوس را بر آن داشت تا به دنبال ندای وجدان، در هیأت یک رؤیا، کار دقیقی را دنبال کند و به شایستگی این بار را به منزل برساند. دلایلی حاکی از آن است که این انتقالِ وظیفه از دقیقی به فردوسی یک حسن اتفاق بود، زیرا گذشته از آن که هر دو همولایتی بودند و در مقطع حسّاسی به این کار بزرگ دست زده بودند، در فردوسی صفات و امتیازاتی هست که در دقیقی یا به کلی نیست یا اگر هست بسیار کم رنگ و ناچیز به نظر می‌آید.

اهمّیت شاهنامه:

     شاهنامه از دو جهت کمّی و کیفی در میان آثار برجستة فارسی برترین است، و حتی می‌توان گفت در زمرﺓ شاهکارهای ادبی جهان محسوب می‌شود:

الف) از لحاظ کمّی: شاهنامه، بر اساس دست‌نویس های گوناگون حدود پنجاه تا شصت هزار بیت است و گاهی بیشتر، که از این حیث هیچ‌کدام از آثار بزرگ زبان فارسی به پای آن نمی‌رسد. بر همین اساس تعداد واژه‌های غیر تکراری شاهنامه، که بر پایة برخی از چاپهای موجود افزون بر هزار است، در بین آثار پارسی از همه بیشتر است. و درصد واژه‌های تازی آن، که بر روی هم از چهار الی چهار و نیم تجاوز نمی‌کند، از همة آثار مشابه کمتر. چون قدیم‌ترین اثر شعری و در حکم نیای همه آثار فارسی است روحی نامرئی از آن در تمامی آثار بعدی دویده و بیشترین حضور را در شریان زبان پارسی پیدا کرده است.

     قلمرو مورد ادَعای شاهنامه، اگر گیومرث را نخستین پادشاه بدانیم، تمامی تاریخ حیات چند هزار سالة قوم ایرانی، و اگر گیومرث را چنان که اسطوره‌ها می‌گویند نخستین انسان بدانیم، پهنة تاریخ حیات انسان را تا روزگار شاعر (سده‌های چهارم و پنجم هجری) می‌پوشاند؛ چنان‌که درون مایة آن هم از تاریخ صِرف و شرح جنگ ها و کردارهای پهلوانی در می‌گذردو در همه جنبه‌های زندگی بشر، یا دست کم قوم پرسابقة ایرانی گسترانیده می‌شود.

ب) از نظر کیفی: باید گفت چیزی از جنبه‌های زندگی انسان آریایی، اعم از صوری و معنوی نیست که در این کتاب فروگذار شده باشد. پهنای قلمرو معنایی شاهنامه در مقدمة شاهنامه منثور بدین گونه باز نموده شده است: «… و این را نام شاهنامه نهادند تا خداوندان دانش اندرین نگاه کنند و فرهنگ شاهان و مهتران و فرزانگان و کار و ساز پادشاهی و نهاد و رفتار ایشان و آیین‌های نیکو و داد و داوری و راندنِ کار و سپاه آراستن و رزم کردن و شهر گشادن و کین خواستن و شبیخون کردن و آزرم داشتن و خواستاری کردن، این همه [یا به عبارتی، خشک و تر زندگی انسانی در روزگاران گذشته] را بدین نامه اندر بیابند»[۵۸]

     فردوسی با الهام از نبوغ خاص و حسَ شاعری ویژه‌ای که داشت، حماسة قوم ایرانی را که مشحون به حکمت و فرزانگی و نسل های گوناگون بود، با نیاز زمانه درآمیخت و با القای جهان‌بینی خاصّ خود مفاهیم آن را ژرفا و پهنا بخشید. بگذریم از این که قومیت ایرانی توانست به گونه‌ای دیگر خود را در آیینه شاهنامه ببیند و تدارک آن را به عنوان میراثی مشترک تلقّی کند. به این معنی که اگر شاهنامة فردوسی را میراث گران بهایی از کوشش ایرانیان سده‌های سوم و چهارم هجری/ نهم و دهم میلادی/ برای احیای مفاخر ملّی خویش و ذکر مجاهدت های آنان برای نگاهبانی از سرزمین اجدادی و میراث فرهنگی خود در برابر بیگانگان و مهاجمان بدانیم، این کوشش ها از روزگاری آغاز شده بود که ایرانیان بر اثر قیام های پیاپی توانستند از میانة سدﺓ سوم هجری استقلال از دست رفتة خویش را بازیابند و آثار حکومت خلفا را، که با نام اسلام و اسلام پناهی به صورتی نا دلپذیر در سرتاسر امپراتوری بغداد به کار گرفته می‌شد، از سرزمین های اجدادی خویش بزدایند.

     بنابراین، برای تنظیم و ارائه کتابی که امروز به نام شاهنامه در دست ماست نسل هایی گوناگون و دست هایی پرشور بر کار بوده‌اند تا بتوانند تاریخ و مظاهر فرهنگ و زندگی دیار خویش را از خاطرﺓ افراد، و از گوشه و کنار شهرها و روستاها و از لابه‌لای کتب و سویدای سینه‌ها گردآورند و به دست توانای فردوسی حکیم بسپارند، تا او به یاری روح بلند خود بر آن همه مُهر جاودانگی بزند. به این معنی شاهنامه شاید تنها کتابی باشد که برای تکوین آن انبوهی از مردمانِ با نام و کم نامِ نسل های پیشین تا روزگار شاعر دخالت داشته و گسترة تاریخی و ادبی آن را معنایی دیگر بخشیده‌اند.


[۴۴]ـ الشاهنامه، ص۳٫
[۴۵]ـ ص۷٫
[۴۶]ـ ص۴۷٫
[۴۷]- برای آگاهی از «دهقانان» و معانی این کلمه در شعر فارسی و ادب فارسی، رک: مجتبی مینوی، «دهقانان»، مجلة سیمرغ، ش۱، ص ۱۳-۸ ؛ و اسماعیل حاکمی والا، «معانی دهقان در زبان و ادبیات فارسی»، مجلة سخن، دورة بیست و ششم، ش۱۱ و ۱۲ (بهمن و اسفند ۱۳۵۷)، ص ۳۷ -۱۲۳۱٫
[۴۸]ـ شاهنامة فردوسی، به کوشش دکتر جلال خالقی مطلق، دفتر یکم، ص۱۴٫
[۴۹]- وی در سال ۳۶۱، که فردوسی ۳۲ ساله بود متولد شده بود، مهدی سیدی، سرایندة کاخ نظم بلند…، ص۱۹٫
[۵۰]ـ شاهنامه فردوسی، چاپ مسکو، ج۶، ص۶۵٫
[۵۱]ـ شاهنامه، همان، ۹/۱۳۸
[۵۲]ـ همه این مطالب مفاد ابیات فردوسی است در آغاز جنگ بزرگ کیخسرو، رک: شاهنامه، ج۵، ص ۲۳۷ به بعد.
[۵۳]- بنگرید به عتبی، ترجمة تاریخ یمینی، ص۳۱۵؛ و مهدی سیدی، سرایندة کاخ نظم بلند…، ص۱۲۰٫
[۵۴]- دولتشاه سمرقندی سال درگذشت فردوسی را ۴۱۱ (تذکرة الشعرا، ص۶۲) و حمدالله مستوفی سال ۴۱۶ (تاریخ گزیده، ص۷۴۳) نوشته‌اند.
[۵۵]ـ رک: دکتر محمد اسلامی ندوشن، سرو سایه فکن، ص۵۵٫
[۵۶]ـ رک: دکتر محمد اسلامی ندوشن، زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه، ص۳۲٫
[۵۷]ـ رک: دکتر یاحقی، مقدمة بهین نامه باستان، ص بیست و دو به بعد.
[۵۸]ـ محمد قزوینی، دورﺓ کامل بیست مقاله، ج۲، ص۳۶٫
 




نام و نام خانوادگی:
پست الکترونیک:
متن پیام:
 بازسازی
کد امنیتی :

ورود به پنل
پیوندها
تمامی حقوق این پورتال متعلق است به اداره کل میراث فرهنگی ، صنایع دستی و گردشگری استان خراسان رضوی مجری پورتال : شرکت داده پردازی پویان ابتکار شرق