(قرن چهارم هجری)
وی پیشکار یا وزیر ابومنصور محمدبن عبدالرزاق طوسی (همین فصل، شمارة ۳) بود و به امر همو در سال های ۳۳۹ تا ۳۴۶ ه. با گردآوری چند تن از موبدان و دانایان ایرانی در شهر طابران طوس به تدوین شاهنامة منثور ابومنصوری پرداخت، که غرض از ابومنصوری نسبت به خود وی است، و نه ابومنصور عبدالرزاق. آن شاهنامه که تنها مقدمهاش باقی مانده از زمرة کهنترین متون نثر پارسی دری و نوشتة همین ابومنصور معمری است. وی خویشتن و پدران و تبارش را در آن مقدمه چنین معرفی کرده است:
«ابومنصوربن احمدبن عبداللهبن جعفر بن فرّخزاد بن پشنگ بن گرانخوار بن کنارنگ. و کنارنگ پسر سرهنگ پرویز بود و به کارهای بزرگ او رفتی. آنگه که خسرو پرویز به درِ روم شد، کنارنگ پیشرو بود لشکر پرویز را و حصار روم بستد. نخستین کسی که به دیوار بر رفت و با قیصر درآویخت و او را گرفت و پیش شاه آورد، او بود و در هنگام ساوه شاه ترک که بر درِ هری آمد، کنارنگ پیش او شد به جنگ، نشابور او را داد و طوس را خود بدو داده بود و خسرو او را گفت: گفتی که تنها هزار مرد را زنم. گفت: آری، گفتهام.
خسرو از زندانیان و گنهکاران هزار مرد نیک بگزید و سلیح پوشانید. دیگر روز آن هزار مرد را با کنارنگ به هامونی فرستاد. و خسرو از دور همی نگریست با مهتران سپاه. کنارنگ با ایشان برآویخت، گاه به شمشیر و گاه به تیر. بهری را بکشت و بهری را بِخَست و هر باری که اسب افگندی بسیار کس تبه کردی تا سرانجام ستوهی پذیرفتند و بگریختند. و کنارنگ پیش شاه شد و نماز برد و آفرین کرد. خسرو طوس بدو داد. و از گردان مردی همتای او بود نام او رقیه(؟) او را نیز از خسرو بخواست، و با خویشتن به طوس برد. و رقیه آن بود که کنارنگ هزار مرد از خسرو پرویز بخواست رزم ترکان را، خسرو گفت: خواهی هزار مرد ببر، خواهی رقیه را که کم رنجتر بود مرد تو را. پس هر دوان به طوس شدند با هزار مرد ایرانی. و با ترکان جنگ کردند و پیروز آمدند، و به طوس بنشستند. و کنارنگ پادشاهی بگرفت و رقیه را نیکو همی داشت. تیراندازی بود که همتاش نبودی.
پس روزی کنارنگ و رقیه هر دو به شکار رفتند با پسران و سرهنگان. کنارنگ گفت: امروز هر شکاری که کنیم تیر بر سر زنیم تا باریک اندازی پدید آید. هرچه کنارنگ زده بود بر سر تیر زده بود. رقیه بر کنارنگ آفرین کرد. روز دیگر کنارنگ بفرمود تا غِرارهای پرکاه بیاوردند. کنارنگ اسب برانگیخت و نیزه بزد و آن غراره را بر سر نیزه آورد و بینداخت و به گاه یزدگرد شهریار او را بکشتند و چون عمربن الخطاب عبدالله عامر را بفرستاد تا مردم را بدین محمد(ص) خواند، کنارنگ پسر را پذیرة او فرستاد به نشابور و مردم در کهندز بودند و فرمان نبردند. از وی یاری خواست، یاری کرد تا کار نیکو شد. بعد از آن هزار درم وام خواست. گروگان طلبید. گفت گروگان ندارم. گفت نشابور مراده. نشابور بدو داد. چون درم بستد باز داد. عبدالله عامر آن حرب او را داد و کنارنگ به رزم کردن او شد و این داستان ماند که گویند طوس از آنِ فلان است و نشابور به گروگان دارد و حسن بن علی مروزی از فرزندان او بود و کنارنگ از سوی مادر از نسل طوس بود تا به هنگام حُمَید طائی که از دست ایشان بستد و آن مهتری به دیگر دوده افتاد. پس به هنگام ابومنصورِ عبدالرزاق طوس را بستدند و سزا به سزا رسید».[۴۳]